Quantcast
Channel: داستان کوتاه / short story/
Viewing all 247 articles
Browse latest View live

بمناسبت آغاز سال تحصیلی

$
0
0

"صامت گو"  باش

نه بوی چمن حالش را جا آورد نه صدای آب پاش هائی که  پیس پیس کنان دور خود می چرخیدند ، محوطه ی سبز پردیس را آب می دادندو گاهی هم دانشجوها را خیس می کرد.

استرس داشت، نگران بود. همین چند قیقه قبل وقتی وارد خوابگاه شد دلش گرفت.  به محض این که قدم به داخل آن ساختمان نیمه روشن گذاشت گوشش پر شد از هجوم واژه های  ترکی و فارسی و لری و بلوچی و گیلکی ومازنی و... دلش گرفت. دلش گرفته بود که با دبدن هم اتاقی هایش غمش بیشتر شد و دلواپسی اش هم آزار دهنده تر.

یکی مذهبی بود و آن یکی معلق بین مدرنیته و پست مدرن.

حالا انگار بین این دو نفر با تضاد جهان بینی شان گیر افتاده بود و نمی توانست تصمیم بگیرد که با کدامشان صمیمی شود.

شاید به همین دلیل بود که وقتی از آن بالا دیدم رفته گوشه ای و پشت بازارچه ی پردیس کز کرده دلم برایش سوخت. از ابر ها پائین آمدم و کنارش نشستم. اول متوجه نشد اما بعد زیر چشنمی نگاهم کرد و کمی خودش را کنار کشید. می دانستم چه حسی دارد. رو به او کردم و گفتم: فکر نمی کردم تنهائی این قدر سخت باشه..

سر تکان داد اما چیزی نگفت.

لبخند زدم و ادامه دادم: خب البته دور بودن از بابا و مامان یه خوبی هائی هم می تونه داشته باشه.

رو به من کرد. می خواست چیزی بگوید انگار اما  دوباره رو برگرداند و سکوت کرد.

-     آدم این جور وقتا آزادی بیشترب داره البته مسئولیتش هم بیشتر میشه چون باید انتخاب کنه و هر انتخابی ممکنه روی زندگی اش تاثیرات زیادی داشته باشه توی این مدتی که من این جام خیلی ها رو دیدم که با همین انتخاب های کوچیک اما درست خوشبخت شده ن و یه عده رو هم می شناسم که نتونستن قدر این روزها رو بدونن...

رو به من کرد و پرسید: دانشجوی کارشناسی هستی؟

-          دانشجو نیستم؟

-          کارمندی؟

-          نه

کمی فکر کرد و گفت:خبر نگاری؟

خندیدم وگفتم: نه. من اصلا" آدم نیستم

لبخند زد و گفت: لابد فرشته ای

گفتم: چقدر باهوشی. آره

خیره نگاهم کرد و پرسید: بابا بی خیال.

لبخند زدم اما چیزی نگفتم. دوباره نگاهم کرد و پرسید:جدی میگی؟

لبخند زنان سر تکان دادم و گفتم: خب آره دیگه

از جا بلند شد . ببخشیدی گفت و رفت.

 داد  زدم: وایسا

ایستاد. با کمی ترس نگاهم کرد و گفت: چی می خوای؟

گفتم: تو چی می خوای؟

حرفی نزد ترسیده بود شاید. لبخند زدم و گفتم: بذار تا کمکت کنم. اگه دیدی دارم وقتت رو تلف می کنم برو. باشه؟

سر تکان داد.

گفتم: همه ی دانشجوهای جدید روزای اولی که میان دانشگاه دچار دل نگرانی و مشکل هویت می شن ولی اگه می خوای دوباره زندگی ات متعادل باشه باید کمی تغییر کنی؟

پرسید: چکار کنم؟

-          "صامت گو" باش

-          چی؟!

-          صامت گو

-          یعنی چی؟ یعنی حرف نزنم؟ سکوت کنم؟

-          نه . صاد یعنی این که یاد بگیری صبور باشی و زود از کوره در نری. زود عصبانی نشی. زود احساساتی نشی و زود ناامید نشی.

-          چرا؟

-     چون از خانواده ات دوری و خیلی از مشکلات رو خودت به تنهائی باید حل کنی . در ضمن خیلی وقتا اتفاقاتی می افته که باید در موردش تصمیم بگیری و اگه صبور نباشی ممکنه انتخاب خوبی نکنی.

سر تکان داد و گفت:خب بعد؟

-     الف یعنی این که "اجتماعی باش". یادت باشه انسان موجودی اجتماعیه پس تو هم باید اجتماعی باشی. البته فردیت و هویت خودت رو باید حفظ کنی اما نباید منزوی بشی.

-          خب اون یکی چی بود . میم. لابد یعنی این که "موفق باش"

-     هنوز برای موفق بودن وقت هست. میم یعنی این که "مشاور داشته باش".در مرود انتخاب واحد و مشکلات درسی ات با استاد مشاورت همفکری کن و اگه مورد دیگه ای بود من مرکز مشاوره دانشجوئی رو پیشنهاد می کنم.

-          قضیه ی "ت" چیه؟

-          ترم اول را جدی بگیر

-          چرا؟

-     چون پایه ای ترین دوران هر دانشجوئی ترم اوله. محیط دانشگاه رو خوب بشناس. آدمای اطرافت رو هم همین طور . سعی کن جدی درس بخونی و فعالیت های فوق برنامه هم داشته باش.

-          گاف هم یعنی ان که گاف ندم. آره؟

-          نه. گاف یعنی این که  "گوش دوم داشته باش"

-          من من یه گوش دارم؟

-     منظورم اینه که اگر ترم بالائی ها یا هر کس دیگه ای حرفای ناامید کننده زده ن از گوش دومت حرفار رو بریز بیرون . تو فقط برای یه چیز این جائی"موفقیت"

-          واو یعنی چی؟

-          ولرم باش. با همخوابگاهی های خودت خیلی گرم نگیر اما سرد هم نباش. متعادل رفتار کن و  به اصطلاح ولرم باش.

خندید و گفت: خیلی با حال بود.

لبخند زدم و گفتم: هر وقت دلت گرفت به بالای سرت نگاه کن. به آبی آسمون.کائنات طوری خلق شده که تو رو دوست داشته باشه.

می خواست پلک بزنه. زمان کند شد. به آسمون که می رفتم می دیدمش که همونجا ایستاده و آروم آروم داره اطراف رو دنبال من می گرده.

بیژن کیا

 


خدایا

$
0
0

رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنتَ الْوَهَّابُ


پروردگارا پس از آنكه ما را هدايت كردى دلهايمان را دستخوش انحراف

مگردان و از جانب خود رحمتى بر ما ارزانى دار كه تو خود بخشايشگرى

Article 7

$
0
0

مفهوم هنر ديني چيست؟

تعريف‌ دين‌: دين‌ عبارت‌ است‌ از مجموعه‌ ي گزاره‌ هايي‌ ساختارمند و هستي‌ شنـاسـانـه‌ در بـاب‌ جـهـان‌ و انسـان‌ ويك‌ سلسله‌ بايد و نبايدها و شايد و نشايدهايي‌ كه‌ از سوي هستـي‌ پرداز بـه‌ وسيلـه‌ انسـانـهـايـي‌ ويژه‌ براي تامين‌ كمال‌ و سعادت‌ بشر ابلاغ‌ شده‌ است‌ و بخشي‌ ديگر از دين‌ عبـارت‌ است‌ از مجموعـه‌ اي ازگزاره‌ هـايـي‌ دربـاره‌ حقـايق‌ تكوينـي‌، ‌ بـا نگرش‌ الـهـي‌ است‌ كـه‌ التزام قلبي‌ به‌ آنها سبب‌ كمـال‌ انسـان‌ مـي‌ شود.

ابعاد  مختلف اديان:

1- تاريخ دين: هر دين و بويژه اديان ابراهيمي تاريخچه اي دارند كه اين سير زماني تاريخ دين را تشكيل مي دهد.

2- شريعت دين: هر دين و بويژه اديان ابراهيمي قوانيني و چارچوبهائي  دارند كه شریعت دين را تشكيل مي دهد.

3- طريقت دين: هر دين و بويژه اديان ابراهيمي هنجارهائي دارند كه طريقت را تشكيل مي دهد.

4-   حقيقت دين: تمامي اديان جوهره اي دارندو جوهره ي اديان  ابراهيمي وجود خالقي حكيم و يگانگي اوست لذا توحيد و نگرش توحيدي جوهره دین است

تعريف‌ هنر: هنر عبارتست‌ از پديدآوري، بازآفرينـي‌ يـا بـاز نمـايـاندن‌ هر عين‌ يـا مـعنـي‌ بـه‌ نحوه‌ كمـال‌ مطلوب‌ آن‌. هنر پديدار كردن‌، نمـايش‌ يـا خلق‌ و ابداع‌ است‌، گـاهـي‌ نــه‌ آفرينش‌ ابتدايــي‌ بلكــه‌نوعي‌ بازآفريني‌ است‌ و گاهـي‌ بـاز نمـايـاندن‌ يك‌ حقيقت‌ است‌. در مجموع‌ هنر نوعـي‌ ابداع‌ و آفرينش‌است‌. ولـي‌ اين‌ آفرينش‌ و هر آنچــه‌ موضوع‌ اين‌ آفرينش‌ وخلقت‌ است‌، حقيقتـي‌ است‌ كـه‌ كمـال‌ مطلوبـي‌ دارد اگر آفريده‌ در حد كمــال‌ مطلوب‌ يــا در راستــا و درجهت‌ كمال‌ مطلوب‌ بازآفريني‌ شود هنرمندانـه‌ تر و كـار هنري تر است‌، آفريده‌ هر چـه‌ بـه‌ حقيقت‌ خودنزديكتر بـاشد، هنري تر است‌. پس‌زيبـايـي‌ چيزي جدا از كمـال‌ نيست‌.

نسبت میان دین و هنر: ميـان‌ دين‌ و هنر مجموعـه‌ منـاسبتـهـا و نسبتـ هـايـي‌ وجود دارد كـه‌ بسيار قابل‌ بحث‌ است‌.

1-   منبع مشترک: هنر راستين‌ ودين‌ راستين‌ هر دو منشـا مـاورايـي‌ و اشراقـي‌ دارند. هنر راستين‌آن‌ است‌ كه‌ بـا پل‌ اشراق‌ بـه‌ كـانون‌ وحـي‌ متصل‌ شود، دين‌ نيز از همـان‌ كـانون‌ نشـات‌ گرفتـه‌ است‌ازاين‌ همگونيها نيز نتيجـه‌ مـي‌ گيريم‌ كـه‌ هنر اگر هنر راستين‌ بـاشد هرگز ممنوع‌ و محرم‌ نيست‌. دين‌ وهنر هر دو حقيقـي‌ هستند، نـه‌ دين‌ نوعـي‌ اسطوره‌، سنت‌، دريـافت‌ و تجربـه‌ ي شخصـي‌ است‌ و نــه‌ هنراعتباري و خيالي‌، چنـانچـه‌ گفتـه‌ شد دين‌ بـه‌ كـانون‌ وحـي‌ و آگـاهـي‌ در هستـي‌ متصل‌ است‌ و هنر نيزخيال‌ و اعتبار و عاطفه‌ نيست‌.

2-   فطری بودن: هنر و دين‌ هر دو از جنس‌ نيازهاي فطري و روحاني‌ انسان‌ و سازگار با فطرت‌ انسانند، هنري كـه‌ حس‌ و طبيـعت‌ انسـانـي‌ را اشبـاع‌ كند هنر صنـعـي‌ و دنيوي است‌ و هنري كــه‌ روح‌ فطرت‌ را سيراب‌ مــي‌ كند. هنر فطري و قدســـي‌ است که هنر دینی از این نوع و از این جنس می باشد‌.

3-  پاسخگو بودن به نیاز های اساسی انسان: دين‌ و هنر نيـــازهـــاي فطرت‌ و روح‌ را پـــاســـخ‌ مــــي‌ دهند و هر دو همزاد وهمزيست‌ انسانند. هر دو به‌ زبان‌ فطرت‌ سخن‌ مي‌ گويند .

گونه هاي  اصلي هنر ديني: برخلاف انتظار ما تنها يك نوع هنر ديني وجود ندارد و حداقل چهار گونه ي اصلي اثر هنري ديني را مي توانيم شناسائي كنيم كه به ترتيب عبارتند از:

1-      هنر ديني تاريخمدار:اثر هنري بر اساس تمركز بر بعد تاريخي دين و محور قرار دادن تاريخ ديني

رويكرد نسبت به تاريخ و مسائل تاريخي هر ديني از دير باز مورد توجه هنرمندان بوده اما اين رويكرد مي تواند تائيد كننده و يا منتقد انه باشد.بنابراين اين گونه آثار در بيشتر موارد و بخصوص در جهان غرب برخوردي سطحي با مقوله ي دين دارند و تنها از ماجرا و يا شخصيتي كه در تاريخ دين وجود دارد بهره مي برند اين آثار حتي ممكن است  جوهره اي بي تفاوت به دين و يا حتي ضد دين داشته باشند:

مثال: فيلم و سينما:سامسون و دليله- ده فرمان- آهنگ برنادت

ادبيات: داستان راستان- رمان استر- بيست و سه سال- آيات شيطاني(كه هر دو بشدت ضد دين هستند)

2-      هنر ديني شريعتمدار: اثر هنري بر اساس تمركز بر شريعت دين و محور قرار دادن شريعت ديني .اين گونه آثار هنري را مي توان آثار مذهبي ناميد.

مثال: فيلم: توبه نصوح-

ادبيات: داستان راستان

3-      هنر ديني طريقتمدار:اثر هنري بر اساس تمركز بر طريقت دين و محور قرار دادن طريقت ديني- اين گونه آثار را مي توان آثار عرفاني هم ناميد

فيلم و سينما: گاهي به اسمان نگاه كن-هامون- پري

4-      هنر ديني حقيقت جو:اثر هنري بر اساس تمركز بر حقيقت دين و محور قرار دادن حقيقت ديني اين گونه آثار را ميتوان آثار معناگرا نيز ناميد

بیژن کیا

این گونه زندگی کن/ با تشکر از صفورا

$
0
0
1- Confidence اعتقاد: اهالی روستایی تصمیم گرفتند که برای نزول باران دعا کنند. روزیکه تمام اهالی برای دعا در محل مقرر جمع شدند،فقط یک پسربچه با چتر آمده بود،این یعنی اعتقاد

 2- Trust اعتماد: اعتماد را می توان به احساس یک کودک یکساله تشبیه کرد،وقتی که شما آنرا به بالا پرتاب میکنید،او میخندد.چراکه یقین دارد کشما او را خواهید گرفت،

این یعنی اعتماد 3- Hope امید: هر شب ما به رختخواب می رویم بدون اطمینان از اینکه روز بعد زنده از خواب بیدار شویم.ولی شما همیشه برای روز بعد خود برنامه دارید،این یعنی امید  / با اعتقاد  اعتماد و امید زندگی کن

داستان کوتاه / این داستان چطور تمام می شود؟/بیژن کیا

$
0
0

این داستان چطور تمام می شود؟

انگاراز همان اول می دانستم این یکی با بقیه ی کتاب هائی که خریده ام فرق می کند. آن روز جوانی بیست و چند ساله بودم. دانشجوی سال دوم دندانپزشکی. تازه قبر پدرم را شسته بودم که ...

-         این کتاب رو می خری از من؟

نگاهش کردم. مردی میان سال بود. لاغر و استخوانی. چهره ای آفتاب سوخته داشت اما چشمان مشکی اش برق می زد.

-         ها؟ نگفتی جوون. اینو می خوای؟

بخودم گفتم فروشنده که با بقیه ی کتابفروش ها  تفاوت دارد کتابش هم باید متفاوت باشد.

اسکناس را که گرفت نیشخندی زد و گفت: مواظب باش.. خیلی مواظب باش. داستان باید خوب تموم بشه.

من که نفهمیدم منظورش چه بود . به گمانم خل بود. خندید و رفت.تنها در مطبم نشسته بودم و كتاب مي‌خواندم. داستان عجیبی داشت و ماجراهای روزهای کودکی قهرمان داستان را  انگار که قبلا"  جائی خوانده بودم . قهرها و آشتی هایش . کتک خوردن ها، بخصوص وقتی که آن روز غروب در خیابان گم شد . گوشه ای ایستاده بود و گریه می کرد . وقتی پدرش او را پیدا کرد کتکش زد.

کتاب را بستم. از منشی خواستم نسکافه و کیک شکلاتی برایم بیاورد.آن سوی پنجره شهر آرام آرام به غروب سرخ و ارغوانی تن می داد در آغوش تیرگی آرام بگیرد و من تک و تنها و کمی هم خسته از کلنجار رفتن با بیمار های ریز و درشت منتظر بودم تا عصرانه ای بخورم.

رفتم کنار پنجره. پنجره ای دربرجی که سربه آسمان می سائید. انعکاس چهره ام در شیشه ی پنجره پیدا بود. پیر شده بودم. تارهای خاکستری بین موهایم زیاد تر و چروک های صورتم  عمیق تر شده بودند. با این چهره ی سبزه و چشمان درخشان...

ترسیدم. کتاب هنوز روی میز بود. حالا دیگر دلشوره داشتم. رفتم و خودم را جلوی آئینه پیدا کردم روبرویم مردی ایستاده بود میان سال، لاغر و استخوانی که چهره ای آفتاب سوخته داشت اما چشمان مشکی اش در تاریک روشنای ارغوانی شامگاه برق می زد. 

-         نسکافه تون..

فنجان و بشقاب را روی میز گذاشت و ادامه داد: کیک شکلاتی نبود براتون کیک گردوئی گرفتم. رایحه ی عطر همیشگی اش در اتاق معطل مانده بود. سیگاری روشن کردم . گفتم: بازم بیمار داریم؟

-         نه

رو به او کردم و ادامه دادم:چن وفته این جا کار می کنی؟

خندید و گفت: شوخی تون گرفته؟

-         زندگی ام چی؟ بنظرت زندگی خوبی داشته ام؟ خوب زندگی کردم؟

خنده اش را فرو خورد و پرسید: دکتر؟ من متوجه منظورتون نمیشم.

-         متوجه نمیشی؟

به آن کتاب روی میز اشاره کردم و گفتم: اون کتاب .. بخونش

-         یعنی انقدر براتون مهمه؟

-         نه. چرا نمی فهمی. برش دار بخونش

هنوز با نگرانی به من خیره بود که داد زدم: برش دار دیگه

کتاب را برداشت و آن را ورق زد.

-         بلند بخون

-         از کجا بخونم.

-         از صفحه ی آخر. می خوام بدونم چطور تموم میشه

-    خب ، اینم آخرین صفحه ... آن سوی پنجره شهر آرام آرام به غروب سرخ و ارغوانی تن می داد در آغوش تیرگی آرام بگیرد و من تک و تنها و کمی هم خسته از کلنجار رفتن با بیمار های ریز و درشت منتظر بودم تا عصرانه ای بخورم.

به من نگاه کرد و پرسید: ا.. چه قشنگه. بازم بخونم؟

-         بخون برو آخرین پاراگراف رو بخون. خدا کنه خوب تموم شده باشه.

منشی ام با دستپاچگی آخرین سطر ها را می خواند: دردی در قلبم می تپید. تیر می کشید و در یک لحظه نفسم بند آمد. سیگار از دستم افتاد. من هنوز هم نمی دانستم خوب زندگی کرده ام یا نه؟ منشی ام با صدای بلند انتهای داستان را می خواند وقتی سر بلند کرد با دیدن دندانپزشکی  میان سال، لاغر و استخوانی که روی صندلی مرده بود جیغ کشید . امیدوارم این داستان خوب تمام شده باشد. اما اگر این طور نباشد چه؟

بیژن کیا

مرکز طوفان / داستان کوتاه / بیژن کیا

$
0
0

مرکز طوفان

ریچارد مونت فورد یکی دو بار گفته بود: وقتی زمین لرزید، من آن جا بودم که در ابتدا سکوت بود و بعد فریاد دلخراش  آدم ها ی  خیابان وآن آسمان خراش که با جیغ آمبولانس ها  در هم پیچید. وقتی خرده شیشه ها بارانی شدند مرگ آفرین، من آن جا بودم و درد بود و مرگ بود که در آسمان می درخشید و بر زمین می ریخت. وقتی آسمان سیاه شد.من آن جا بودم و دیدم که هواپیمای دوم چطور چرخید و خودش را به برج دوم کوبید. مرد و زن، پیر و جوان  جیغ می کشیدند و از ساختمان ها بیرون می ریختند. من هم می دویدم و ترسیده بودم از این همه مرگ که در شهر تار تنیده بود.

و باز هم گفته بود: وقتی پاره کاغذ ها آسمان را پر کردند و سطح خیابان و پیاده رو را می پوشاندند من هنوزهم آن جا بودم و گوشم پر شده بود از ناله ی زخمی ها. همه جور یونیفورم پوشی را می شد در آن جهنم دید. آتش نشان ها، افسران پلیس و ماموران فوریت های پزشکی را.   زبانه های آتش را می شد از طبقات فوقانی آن آسمان خراش زخم خورده دید.

ریچارد وقتی غمگین می شد با واژه هائی دردآلود داستانش  را برایم تعریف می کرد و با صدائی گرفته می گفت:اتومبیل ها که در هم گره خوردند. مردمان را می دیدی که می دویدند و فریاد می زند. می دویدند، بی هدف و فریاد می زدند تا مگر کسی بیاید و بر زخم هاشان مرهم گذارد یا ترسی را که در چشمامشان حلقه زده بود آرام کند.حالاخیابان های منتهی به آن دو برج پر شده بود از ترس و وحشتی که از قلب ها زبانه می کشید و من دیدم آن کسی را که خودش را از آن بالا بالا های برج به پائین پرت کرد.آن هائی که از جائی نزدیک آن دو برج می آمدند صورتشان سیاه  بود و خون آلود و همان ها بودند که از پرنده ی آهنینی گفتند که تن سنگین فلزی اش را به آن ساختمان زده بود و آتشی شده بود به جان شهر.

بعضی وقت ها از آدم های زخم خورده ای می گفت که آن روز دیده بود و چهره ی درد آلودشان را دیگر نمی توانست فراموش کند. آزرده  که می شد بغض می کرد و می گفت: یکی شان که زنی بود سی و چند ساله میان هق هق و جیغش گفنه بود  چرخی بزرگ را دیده نزدیکای ورودی شمالی آن برج. زن که مست ترس بود و مدهوش هول عظیم نمی دانست که چهره ی خون آلودش چه رنج و محنت  جانکاهی را فریاد می زند.  نه او که تمامی آن ها، مسخ چهره هائی بودند که نقاب ترس و بهت به صورتشان بود و حقارت انسان در برابر مرگ را به نمایش می گذاشتند. چندین و چند متر آنطرف تر مردی در میانه ی خیابان ایستاده بود و فریاد می زد: همه شان مردند؛ ما هم می میریم...

گاه مدت ها به نقطه ای خیره می شد و بعد زیر لب می گفت: دوقلوهای بلند قامت می غریدند تا مدت ها. هرکدام به محتضری می مانست که مرگی ناخواسته گریبانش گرفته بود پس دشنام می داد و فرو می ریخت، سونامی گرد و غبار بود که در خیابان های اطراف ریشه می دواند. کوهی بود سیال ، غبار آلود و تلخ که از برخی ساختمان ها بلندتر بود و اگر در دامش می افتادی قادر به تنفس نبودی.  آن  کوه غبار کهربائی پیش می آمد و جان می گرفت. 

حالا دیگر می دانستم باید راحتش بگذارم و به او فرصت بدهم تا آن صحنه ها را بارها و بارها مرور کند و بعد با صدائی بگوید: از انتهای خیابان کوه گرد و غبار بود که همه چیز را می بلعید و پیش می آمد. نمی دانستم به کجا پناه ببرم . می دویدم و هرچه سریع تر می دویدم گرد و خاک بیشتری در حلقم فرو میرفت و ناتوان تر می شدم.طعم گس خاک نرم در دهانم ریخت. موج بزرگ گرد و خاک در کمترین فاصله از پشت سرم پیش می آمد که چشمم به نرده و راهرو و دری افتاد. داخل شدم و در را بستم. موج  تلخ کهربائی  در را کوبید. ساختمان را به لرزه در آورد اما توقف نکرد و رفت. همه ی آن هائی که آن جا پناه گرفته بودند سرفه می کردند و اشک میریختند.

بیشتر وقت ها داستانش در همین جا ناتمام می ماند اما آن روز هنگامی که لیوان قهوه را به دستش دادم با نگاهی مملو از سپاسگزاری نگاهم کرد و گفت:مدتی بعد، وقتی یکی از ماموران اورژانس لیوانی کاغذی به من داد تازه متوجه ی گرمای لیوان، بوی قهوه، نقاشی های روی سقف و دیوار و  آن دو کشیش رنگ پریده شدم.

مامور فوریت های پزشکی از او پرسیده بود:شما حالتون خوبه آقا؟

می گفت: این پرسش آن چنان بی معنی بود که  نمی توانستم پاسخش بگویم.پس سر تکان دادم و سعی کردم لبخند بزنم.

قهوه اش را مزه مزه می کرد که گفت: همان مامور خسته و خاک آلود از من پرسیدمی خوای به ما کمک کنی؟

سکوت کرد و حرفی نزد اما قهوه را که نوشید نگاهم کرد وگفت: بی هیچ حرف و گفتی براه افتادم. کم نبودند مجروحانی که در صحن و راهروی کلیسا خوابیده و یا نشسته بودند. با راهنمائی آنان اسم  و مشخصات مجروحان  و عارضه ی اصلی شان را روی کاغذی می نوشتم و روی سینه شان می گذاشتم.کمی که گذشت  به مردی رسیدم که چشمانش را باند پیچی کرده بودند و دو لکه سرخ جای دو چشمش دیده می شد. می شناختمش.

از آن مجروح نامش را پرسیده بود.

پرسیدم:اسمت چیه؟

سرش را به سمتی که ایستاده بودم چرخاند. مکثی کرد و گفت:رودی نلسون

همسرم، مارک به نقطه ای خیره شد و گفت:می شناختمش و  بعد از یازده سال حالا می دیدمش.

صندلی را عقب کشید . ایستاد و گفت: به رودی گفتم نگران نباش، چیزی نیس

به قاب عکس روی دیوار نگاه کرد  و ادامه داد: رودی دستش در هوا چرخاند  و چرخاند تا بازویم را چسبید و گفت از وقتی برگشتیم همیشه منتظر یه فاجعه بودم. باورت میشه؟

از ناو و آن دریانوردان منجکد در قاب عکس رو برگرداند و ادامه داد: هر دو ساکت شدیم و به فکر فرو رفتیم.آژیر آمبولانس ها تمامی نداشت.  وقتی رودی ر ا روی برانکارد خواباندند. دست بر شانه اش گذاشتم و گفتم قوی باش مرد: رودی اما از من پرسید تو چی؟ قوی هستی؟ بنظرت خدا کارهای زشت ما رو می بخشه؟ساکت ماندیم و حرفی نبود تا تسلایمان بدهد. رودی نفسی عمیق کشید و گفت لعنت به جنگ، لعنت به خلیج، لعنت به وینسنس او را  که با خود می بردندفریاد زد: مواظب خودت باش ناو استوار دوم، ریچارد مونت فورد. این جا مرکز طوفانه..

خودش را روی صندلی رها کرد و دیگر کلامی نگفت

شادترین مردم دنیا

$
0
0
بنابر گزارش رسمى مجله "فوربس"، کشورهاى دانمارک، فنلاند و هلند در صدر اين ليست قرار داشته و پس از آن سوئد، ايرلند، کانادا، سوئيس، نيوزلند، نروژ و بلژيک به ترتيب در رده‌هاى بعدى قرار دارند.

اين در حاليست که بر اساس گزارش مجله فوربس، ميزان رضايتمندى مردم از زندگى در دانمارک 90.1 درصد، فنلاند 85.9 درصد، هلند 85.1 درصد، سوئد 82.7 درصد، ايرلند 81.1 درصد،‌ کانادا ‌78 درصد ، سوئيس 77.4 درصد، نيوزلند 76.7 درصد، نروژ 76.5 درصد و در بلژيک 76.3 درصد است.

گفتنى است، يکى از معيارهاى انتخاب اين ‌10 کشور به عنوان شادترين کشورها در جهان، ميزان توليد ناخالص داخلى در اين کشورها بوده است، چرا که به عنوان مثال دانمارک با داشتن ‌68 هزار دلار توليد ناخالص داخلى در سال ‌2009 ميلادى به عنوان اولين کشور در صدر قرار گرفته است. يکى ديگر از معيارها، ميزان ساعت کارى در هفته است، به طورى که در کشورهاى اسکانديناوى مردم کمتر از ‌37 ساعت در هفته کار مى‌کنند، ولى در کشورهايى نظير چين مردم بيش از ‌47 ساعت در هفته کار مى‌کنند، اما همچنان از زندگى مى‌نالند و از نوع زندگى خود ناراضى هستند.

علاوه بر اين، ميزان نرخ بيکارى در کشورهايى نظير دانمارک دو درصد، در نروژ 2.6 درصد و در هلند 4.5 درصد است اما اين ميزان بر اساس اعلام وزارت کار آمريکا در اين کشور هم اکنون ‌9 درصد تخمين زده شده است. به همين دليل گفته مى‌شود که اين ‌10 کشور جزو بهترين و شادترين مناطق روزى زمين به شمار مى‌روند و ميزان طول عمر مردم در اين ‌10 کشورها ، ‌85 تا ‌90 سال است.



1. دانمارک "Denmark"
 

ميزان رضايتمندى مردم از زندگى: 90.1
خشنودى پيش بينى شده با زندگى آينده: 92.3
ميزان توليد ناخالص داخلى در سال 2009: $68,362
نرخ بيکارى: 2%

کشور پادشاهى دانمارک در صدر اين گزارش قرار دارد و بر اساس پژوهش هاى انجام شده، شادترين مردم دنيا در دانمارک زندگى مى کنند. دانمارک در حدود 5.5 ميليون نفر جمعيت دارد و درصد فقر در اين کشور بسيار ناچيز است. براحتى ميتوان فهميد که چرا دانمارک شادترين مردم جهان را دارد چرا که سطح آموزش و پرورش در اين کشور بسيار بالاست. مدارس از کيفيت بالاى آموزشى برخوردارند و ميزان شهريه مدارس خصوصى با توان مالى مردم سازگار است و مردم اين کشور هم از درآمد خوبى برخودار هستند. دانمارک با کشورهاى آلمان، سوئد و نروژ هم مرز است. متوسط عمر افراد در حدود 78 سال ميباشد. در آمد سرانه مردم دانمارک 34.600 دلار در سال است. دانمارک از دموکراسى، برابرى اجتماعى و محيط صلح آميزى برخوردار و کشورى شکوفا و آباد است.



2. فنلاند "Finland"
 
 
ميزان رضايتمندى مردم از زندگى: 85.9
خشنودى پيش بينى شده با زندگى آينده: 88.0
ميزان توليد ناخالص داخلى در سال 2009: $55,344
نرخ بيکارى: 6.4%

از نظر روحيه شاد و سطح زندگى مردم فنلاند در رده دوم جهان قرار دارند. داراى 5.200.000 نفر جمعيت است و متوسط طول عمر افراد 79 سال و درآمد سرانه مردم اين کشور 30.900 دلار است. داراى مرز مشترک با سوئد، روسيه، استونيا و نروژ ميباشد. اين کشور از نظر استاندارد هاى بهداشت و پزشکى و آسايش مردم در سطح بسيار بالايى قرار دارد و فقر در اين کشور تقريبا قابل ذکر نيست.



3. هلند "Holland"

ميزان رضايتمندى مردم از زندگى: 85.1
خشنودى پيش بينى شده با زندگى آينده: 88.2
ميزان توليد ناخالص داخلى در سال 2009: $55,453
نرخ بيکارى: 4.5%

هلندى ها نيز سومين رده از اين ليست را به خود اختصاص داده اند. حکومت هلند پادشاهى مشروطه‌است که در آن شاه يا ملکه نقشى در سياست ندارد و تنها نماد ملى است. هلند در واقع يک دلتاى سرسبز است که رودخانه‌هايى چون راين از ميان آن مى‌گذرد. از اين رو هلند کوه ندارد و ارتفاع بلندترين تپه در جنوب اين کشور ۳۲۲ متر بيشتر نيست.



4. سوئد "Sweden"
 
ميزان رضايتمندى مردم از زندگى: 82.7
خشنودى پيش بينى شده با زندگى آينده: 85.6
ميزان توليد ناخالص داخلى در سال 2009: $54,908
نرخ بيکارى: 6.4%

مردم سوئد چهارمين کشور شاد و سرزنده جهان هستند. داراى 9 ميليون جمعيت و متوسط طول عمر 81 سال و درآمد سرانه افراد اين کشور 28.900 دلار ميباشد. اين کشور ماليات بسيار بالايى از شهروندان خود دريافت ميکند اما در عوض يکى از بهترين سيستم هاى سلامتى و بهداشت در اروپا را داراست. مزاياى دريافتى و کار و شرايط مناسب آن خنده بر لبان شهروندان سوئدى ميآورد. مردم اين کشور براستى از آزاديها و حقوق قانونى برخوردارند. مردم عادى اين کشور در صورت تمايل ميتوانند نامه هاى رسمى نخست وزير را ببينند! سوئد با کشورهاى دانمارک، نروژ و فنلاند هم مرز است.



5. ايرلند "Ireland"

ميزان رضايتمندى مردم از زندگى: 81.1
خشنودى پيش بينى شده با زندگى آينده: 91.4
ميزان توليد ناخالص داخلى در سال 2009: $63,788
نرخ بيکارى: 6.2%

ايرلندى ها پنجمين کشور شاد جهان هستند. ايرلند با 4 ميليون جمعيت و متوسط عمر 78 سال و درآمد سرانه 41.000 دلار در سال و اقتصاد کاملا باز و سيستم آموزشى بسيار بالا و سطح زندگى قابل مقايسه با استانداردهاى اروپايى، توانسته است که آسايش و آرامش و شادى را به مردم کشورش به ارمغان بياورد. مشکل مسکن وجود ندارد و درجه فقر و بيکارى بسيار پائين است. متوسط طول عمر افراد 80 سال و در آمد سرانه مردم اين کشور 35.700 دلار ميباشد.



6. کانادا "Canada"
 
ميزان رضايتمندى مردم از زندگى: 78.0
خشنودى پيش بينى شده با زندگى آينده: 87.3
ميزان توليد ناخالص داخلى در سال 2009: $46,799
نرخ بيکارى: 6.1%

کانادايى ها در رده ششم قرار دارند و داراى 33 ميليون جمعيت و متوسط عمر 80 سال و درآمد سرانه 34.000 دلار که خود نشان از آرامش و آسايش است. کانادا داراى سيستم بهداشت و پزشکى فوق العاده بالايى ميباشد و درصد جرائم در اين کشور بسيار پائين است. کانادا از نظر استاندارد زندگى در رده 3 کشور بالاى رده بندى جهانى قرار دارد.



7. سوئيس "Switzerland"
 
ميزان رضايتمندى مردم از زندگى: 77.4
خشنودى پيش بينى شده با زندگى آينده: 80.9
ميزان توليد ناخالص داخلى در سال 2009: $65,563
نرخ بيکارى: 3%

کشور آرام و زيباى سوئيس در رده هفتم جدول شادترين مردم جهان قزار دارد. داراى 7.5 ميليون جمعيت است و متوسط طول عمر در اين کشور در حدود 81 سال ميباشد. نرخ جرائم در سوئيس بسيار پائين است و کشور از زير بناى محکم اقتصادى برخوردار است. در آمد سرانه مردم اين کشور 32.300 دلار است. مرکز صليب سرخ جهانى در اين کشور قرار گرفته است. فعاليت هاى ورزشى از جمله اسکى و قايقرانى نقش بسزايى در زندگى روزمره مردم اين کشور دارد. معدل بودجه سلامتى براى هر نفر در اين کشور در سال 3.445 دلار است. داراى مرز مشترک با آلمان، فرانسه، ايتاليا و اتريش ميباشد.



8. نيوزيلند "New Zealand"

ميزان رضايتمندى مردم از زندگى: 76.7
خشنودى پيش بينى شده با زندگى آينده: 85.5
ميزان توليد ناخالص داخلى در سال 2009 :$ 30,556
نرخ بيکارى: 4%

نيوزيلند يا زلاندنو کشورى در جنوب غربى اقيانوس آرام است و در رده هشتم اين رده بندى قرار دارد. نيوزيلند فاصله زيادى با ديگر خشکى‌هاى کره زمين دارد، بطوريکه استراليا نزديکترين همسايه اين سرزمين در دو هزار کيلومترى آن قرار دارد. نرخ بارورى در نيوزيلند به نسبت کشورهاى توسعه يافته بسيار بالا است.

هر زن نيوزيلندى به ‌طور ميانگين ۲/۲ فرزند را در طول عمر خود به‌ دنيا مى‌آورد. اميد به زندگى هر کودک دختر ۸۱/۹ سال و هر پسر ۷۷/۹ سال است.



9. نروژ "Norway"

ميزان رضايتمندى مردم از زندگى: 76.5
خشنودى پيش بينى شده با زندگى آينده: 84.3
ميزان توليد ناخالص داخلى در سال 2009: $98,822
نرخ بيکارى: 2.6%

نروژ هم نهمين کشور انتخابى در اين مجموعه مى‌باشد. مساحت نروژ ١٥٥/٣٨٥ کيلومتر مربع است. ۹۴/۲ درصد خاک کشور، زمين قابل کشت است. نروژ ٥٤٤/٢ کيلومتر مرز مشترک با همسايگان خود دارد. با فنلاند ۷۲۹ کيلومتر، با سوئد ٦١٩/١ کيلومتر و با روسيه ۱۹۶ کيلومتر. اين کشور يکى از بهترين و مرغوب‌ترين چاه‌هاى نفت دنيا را در اختيار دارد. همين‌طور به علت اينکه نروژ را دريا احاطه کرده، يکى از چرخه‌هاى اقتصاد اين کشور را آبزيان دريايى تشکيل داده‌اند.
لازم به ذکر است که نروژ 3 نوع ماهى دارد که در هيچ جاى دنيا يافت نمى شود. در بيشتر مناطق شمالى نروژ معمولا شش ماه شب است و شش ماه روز است. اکثر مناطق شمالى نروژ معمولا 9 ماه در سال بارش برف و باران را به همراه دارد.



10. بلژيک "Belgium"
 
ميزان رضايتمندى مردم از زندگى: 76.3
خشنودى پيش بينى شده با زندگى آينده: 75.5
ميزان توليد ناخالص داخلى در سال 2009: $49,888
نرخ بيکارى: 6.5%

پادشاهى بلژيک، دهمين انتخاب اين رده بندى کشورى است در غرب اروپا. پايتخت آن بروکسل است. در شمال با هلند، در شرق با آلمان، در جنوب شرقى با لوکزامبورگ، در جنوب با فرانسه و از شمال غربى با درياى شمال مجاور است. بلژيک يکى از مهم ترين و اصلى ترين اعضاء اتحاديه اروپا به شمار مى‌رود. زندگى فرهنگى بلژيک به تمرکز بين هر اقليت گرايش دارد.

مردی که شنبه ها به شکار می رفت

$
0
0

 

یادداشتی بر فیلم"شکارچی شنبه"

بهترين دفاع حمله است؟شاید ساخت فیلم‌هایی همچون فیلم شکارچی شنبه می‌تواند پاسخ مناسبی باشد به فیلم‌هایی مانند 300 و... که با رویکردهای ضد ایرانی و ضد اسلامی ساخته شده‌اند، حتی می توان فیلم "شکارچی شنبه" را اتفاقی نو درحیطه ی  سینمای استراتژیک ایران و حرفی تازه در حوزه ی  صهیونیسم  شناسی دانست اما این دلیل نمی شود که چشم بر کاستی ها و نواقص این اثر سینمائی ببندیم.

نکات محتوائی:

1-   سرشت و سرنوشت: فیلم با بنی یامین شروع می شود و با او هم پایان می یابد، منتهی در ابتدای فیلم این شخصیت سرشتی معصوم و پاک دارد که در انتهای فیلم از آن شخصیت خبری نیست. در واقع کارگردان به نحوه ی تربیت و مسخ شخصیت در محیط صهیونیستی است. ابن کاراکتر كه فرآيند مغز شويي روي او انجام مي گيرد در ابتدا از مادر كه سمبل پاكيست جدا مي شودو پس از يك ازدواج تشكيلاتي و بشدت خام و ناپخته    آرام آرام پوست می اندازد.به گفته ی کارگردان شخصیت هانان واقعا وجود دارد، او یک شخصیت حقیقی است، ما در "شکارچی شنبه" زندگی او را بازسازی کردیم. شخصیتی که به نوه خود می‌آموزد که هیچ عاطفه و احساسی نباید مانع کار او شود و با مرگ خودش می خواهد هیچ احساسی را در وجود او باقی نگذارد.

2-   مرز بندی نامشخص: افتراق چندانی مابین صهیونیسم و یهودیت در این فیلم صورت نگرفته و مرز یهود و صهیونیسم در این فیلم نشان داده نمی شود.کمی دقت بیشتر در این زمینه می توانست  مانع از بروز سوء تفاهم های بوجود آمده باشد. شايد برخی مخاطبان به خاطر عدم توجه به لايه هاي زيرين فيلم، اين تفكيك را تشخيص ندهند اما كارگردان  قصد معرفي تفكر متعصبين دين يهود را دارد و به همین دلیل تفکیک  کمی مشکل است.

3-   واقع گرائی: پرویز شیخ طادی، کارگردان فیلم  تاکید می کند که فیلمش مبانی محکمی در مستندگرائی دارد. این نکته در کل اثر مشهود است شیخ طادی ماجرا ها را بخوبی بنا می کند اما ضعف او در شخصیت پردازی کاراکتر هاست بگونه ای که برخی از آن ها کارکرداصلی خود را ندارند و به تیپ هائی کلیشه ای نزدیک شده اند.

4-   خشن اما ضد خشونت: در حال حاضر جو غالب بر سینمای دنیا، خصوصا غرب توجیه گر جنگ و خشونت است و سینما را به عنوان یک ابزار و وسیله برای توجیه کار خود استفاده می کنند "شکارچی شنبه" را در کل فیلمی ضد جنگ و ضد خشونت می دانم  البته خشونت در سطح و در عمق روابط بین کاراکتر ها موج می زند اما شیخ طادی در جوهره ی فیلمش ستایشگر صلح است و نکوهشگر خشونت.

5-   تحقیق، پیش زمینه ی تولید:یکی از نقاط قوت این فیلم توجه به پژوهش و تحقیق است.ازجمله منابعی که برای ساخت این فیلم از آن استفاده شده می‌توان به کتاب‌های تدارک جنگ بزرگ، مبانی فراماسونری، نفوذ یهودیت، اسرار سازمان مخفی یهود، اندرز پدرها، ستاره تاریک، برنامه یهود، انتظارات مسیحیان درباره یهود، فلسفه یهود در قرون وسطی، تاریخ یهود، فلسفه یهود و... اشاره کرد.

6-   نسل فردا: با نگاهی فرهنگی می توان هشدار دهنده بودن این فیلم را بخوبی تشخیص داد. آیا صهیونیت ها مدیریت کلان رسانه ها را در دست ندارند آیا نسل جوان و کودک و نوجوان کشورمان در معرض آسیب های هجوم رسانه ای نیستتند؟ آیا خانواده های ما مورد تاخت و تاز فرهنگ بیگانه قرار نگرفته اند؟ ااین فیلم با ظرافت ساخته شده و تماشاگر در مسير زندگي انساني از كودكي تا بلوغ مي تواند چگونه رشد تفكري وي را مشاهده كند. شکارچی شنبه  به ما تذكر مي دهد كه اين نسلي در اختيار ماست اگر غفلت کنیم و دلسوزانه برخورد نکنیم می تواند به كدام سمت حرکت کند. فیلم هشدار مي دهد مراقب نسل جديد باشيد

7-   پایان بندی: صحنه پایانی این فیلم،سرنگونی رژیم صهیونیستی و نظام سلطه جهانی را پیش بینی می کند. فیلم سینمایی "شکارچی شنبه" در حقیقت به واکاوی و بررسی عقبه فکری و ایدئولوژیکی رژیم صهیونیستی و سردمداران آن می پردازد. زیرا بر خلاف باور مردم و اطلاعاتی که از فعالیت های این رژیم اشغالگر در دست است این رژیم از یک پشتوانه فرهنگی و مذهبی قوی برخوردار است. حتی آمریکا نیز از این امر مستثنی نبوده و در توجیه اقدامات مختلف خود در عرصه های داخلی و بین المللی از مذهب استفاده ابزاری می کند و این یکی از مهمترین نکات شکارچی شنبه است.

بیژن کیا


کاریکاتور

یادداشتی بر فیلم شکلات ساخته ی لاسه هالستروم

$
0
0

شکلات – محصول 2000

کارگردان: لاسه هالستروم

نویسنده فیلمنامه: رابرت نلسون جیکوبز بر مبنای رمانی نوشته: جوآن هریس

مدیرفیلمبرداری: راجر پرات

موسیقی: ریچل پورتمن

تهیه کننده: دیوید براون- کیت گلدن- لسلی هالران

رنگی – 122 دقیقه 

بازیگران: ژولیت بینوش- جانی دپ- جودی دنچ- آلفرد مولینا- لنا اولین- کری آن ماوس- هیو اوکانر- پیتر استورمار- ویکتوئار تیویزول

خلاصه داستان فیلم:

سال 1959؛ زنی ناشناس بنام ویان به اتفاق دختر خردسالش آنوک، به شهرکی فرانسوی نقل مکان می کند که کلیسای کاتولیک آن، کلیه اعمال و رفتارهای ساکنان را تحت کنترل و نظارت خویش دارد و در تمامی رفتارها و اعمال آنها ناظر و مسلط است. ویان چند روزی است – درست در شروع ایام روزه مخصوص – که یک مغازه شکلات فروشی نزدیک کلیسا باز کرده است.

در حالیکه چنین بنظر می رسد که در این موقعیت ویژه، مردم دهکده از کلیه لذتهای مادی و دنیوی پرهیز کنند و فقط به عبادات و ریاضت بپردازند؛ ویان آنها را با درست کردن شکلاتهای نامتعارف و بی همتایی که سرشار از خوشمزگی و زیبایی است، وسوسه می کند، بنحوی که هیچیک از مشتریانش توان مقاومت در برابر لذت خوردن آنها را ندارند.

هر روزی که می گذرد افراد بیشتری از در و همسایه های دهکده در مقابل خوراکی های گناه آلود ولی خوشمزه و بی نظیری که ویان درست می کند، به زانو در می آیند و وسوسه درونی و سپس تسلیم در برابر لذت خوردن آنها را تجربه می کنند ولی در این بین کنت دو رینو، شهردار این شهرک، اصلاً از روند این اوضاع راضی نیست و می خواهد که پیش از آنکه ویان تمامی مردم شهرش را - برای خوردن شکلاتها و... -وسوسه و اغفال نکرده، مقدمات اخراج وی از آنجا را فراهم کند.

اما ویان بنظر می رسد که بیدی نیست که به این بادها بلرزد و عقب نشینی کند و از این شهر خارج شود. وی به کمک یک تازه وارد دیگری که مرد کولی خوش سیما و جذابی بنام روکس است، به فکر بر پا داشتن جشنواره بزرگ شکلات در روز عید پاک می افتد و...

چند نکته:

زندگی با دوگانگی ها

از انتخاب اسم می توان به نکته هائی پی برد.اولین بار، فاتحان اسپانیایی کاکائو را برای نشان دادن به پادشاه و ملکه ی اسپانیا از آمریکا  آوردند؛ و خیلی زود، این ماده جزو مواد غذایی قاره اروپا گردید. آن زمان از شکلات تنها در انواع نوشیدنی‌ها استفاده می‌شد که البته مقداری شکر به نوشیدنی اضافه می‌کردند تا تلخی آن گرفته شود. تا قرن ۱۷، شکلات در اروپا، ماده غذایی گران قیمتی محسوب می‌شد که تنها ثروتمندان از آن استفاده می‌کردند. شکلات از کاکائو تهیه می شودُ انرژی زا و شادی بخش است همچنین ممکن است باعث آرامش و خواب آلودگی شود. نوع سیاه آن به دلیل وجود آنتی اکسیدان مفیدتر است. ولی مصرفبیش از حد این ماده درافزایش  پوکی استخوان تاثیر دارد.  می دانسم که ماد رو دختر بومی نیستند و مانند باد شرقی و یا کاکائو از مکانی دور به این سو آمده اند.

از همین توضیحات می توان به تضادها پی برد. انرژی ا بودند و آرامش بخش بودن. جهان فیلم نیز مملو از دوگانگی و تضاد هائی است  مثل تضاد ستنت و مدرنیته و تضاد محافظه کاری با لیبرالیسم همچنین دو گانگی دین و سیاست.

موسیقی فیلم:

موسیقی اين فیلم، ساخته‌ی آهنگ‌ساز انگلیسی به نام ریچل پورتمن (Rachel Portman) است. پورتمن نخستین آهنگ‌ساز زنی است که به‌خاطر ساختن موسیقی فیلم «اِما»، جایزه اسکار دریافت کرد.

پیش از او باربارا استرایسند و کارلی سایمن، نخستین آهنگ‌سازان زن بودند که جایزه اسکار بهترین آهنگ اورژینال را دریافت کردند. اما قبل از پورتمن، هیچ زنی این جایزه را به‌خاطر موسیقی یک فیلم دریافت نکرده بود.

پورتمن آهنگ‌ساز پرکاری است و علاوه بر فیلم «اِما»، تاکنون دو بار کاندیدای جایزه اسکار برای فیلم‌های «قوانین خانه‌ی سایدر» و همین فیلم «شکلات» بوده است.

تضاد بین سنت و مدرنیسم، لیبرالیسم و محافظه‌کاری با آزادی و قید و بند که تم اصلی فیلم «شکلات» است در موسیقی ریچل پورتمن نیز انعکاس یافته است. پورتمن با به‌کارگیری دو نوع موسیقی این تضاد را بیرونی کرده است.

 دیر باوری انسان نیز در این فیلم جایگاه ویژه ای دارد. که در فیلم کنت به اون دچاره و نمی خواد ترک همسرش رو قبول کنه و باور این حقیقت برای اون تا پایان فیلم طول میکشه.

قضاوت های ناقص انسانی از دیگر مواردی است که این فیلم به آن اشاره می کند.

اما در مجموع شکلات فیلمی شاد و مفرح است که می توان آن را براحتی و با خیالی آسوده تماشا کرد.

مرد خاکستری / مجموعه داستان /بیژن کیا

$
0
0

مرد خاکستری دیروز درنمایشگاه کتاب فارس ( سرای اهل قلم )نقد و بررسی شد. دکتر سادات شریفی اجرای این برنامه را بعهده داشت و خانم ها  طوبایی و  جوشکی دو منتقد این نشست، به نقد و بررسی این مجموعه داستان  پرداختند. 

در این جلسه، فاطمه طوبایی موضوع تنهایی در این کتاب را در 6 محور مورد بررسی قرار داد و در ادامه طاهره جوشکی از منظر ویژگی های داستانک این مجموعه را مورد نقد قرار داد و افزود: داستان های کوتاه در این مجموعه موفق تر از داستانک ها هستند. وی نگاه نویسنده در داستان ها را نگاهی سینمایی دانست.

شایان ذکر است که بیژن کیا پیش از این داستان هایی با محتوای ادبیات پایداری منتشر کرده است و مرد خاکستری اولین مجموعه او در حوزه روانشناسی است. این جلسه با همت حوزه هنری، اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی و بنیاد فارس شناسی برگزار شد.

منبع: سایت اداره فرهنگ و ارشاد استان فارس

تبصره:هر چند هوا خیلی سرد بود اما جلسه ی خوبی داشتیم.

ذکر های آرامش بخش

نیم رخ یا تمام رخ؟

$
0
0
مایک ادموند عکاس و هنرمند عکسی مفهومی از خود گرفته و با نوشتن جمله:اگر دقت کنید به تغییرات پی میبرید شهرت زیادی به دست آورد.
 این عکس هم تمام رخ هست و هم نيمرخ


نقد "مارش نظامی در راهروی بیمارستان"/ مجموعه داستان کوتاه/ بیژن کیا

$
0
0
مارش نظامی در راهروی بیمارستان (مجموعه داستان کوتاه)

نشست نقد و بررسي مجموعه داستان «مارش نظامي در راهروي بيمارستان» با حضور بیژن کیا(نویسنده اثر)سميه برازجاني، به عنوان منتقد و میثم محمدی (مجری و کارشناس داستان) برگزارشد.
«مارش نظامي در راهروي بيمارستان» 17 داستان‌كوتاهِ برگرفته از خاطرات جانبازان جنگ تحميلي عراق عليه ايران را دربر دارد.

نشست نقد و بررسي اين كتاب به همت بسيج هنرمندان استان فارس از ساعت 15 چهارشنبه 9 آذر ماه در فرهنگسراي كتاب شهر شيرازانجام شد.

سمیه برازجانی ضمن برشمردن نکات قوت این مجموعه داستان پایان بندی برخی داستان ها را ناموفق دانست.

میثم محمدی مجری و کارشناس ادبیات داستانی نیز به نقاط برجسته ی برخی از داستان های این مجموعه اشاره نمود و از عناوین برخی داستان ها انتقاد کرد. 

مجموعه داستان «مارش نظامي در راهروي بيمارستان» در قطع رقعي و 93 صفحه، با شمارگان 2 هزار نسخه و بهاي 10 هزار ريال از سوي اداره كل بنياد حفظ آثار و نشر ارزش‌هاي دفاع‌مقدس سپاه و بسيج استان فارس منتشر شده است.

diffrent corner

$
0
0

I'd say love was a magical flame
I'd say love would keep us from pain
Had I been there, had I been there

I would promise you all of my life
But to lose you would cut like a knife
So I don't dare, no I don't dare

No I've never come close in all of these years
You are the only one to stop my tears
And I'm so scared, of this love

Take me back in time maybe I can forget
Turn a different corner and we never would have met
Would you care

I don't understand it, for you it's a breeze
Little by little you've brought me to my knees
Don't you care

No I've never come close in all of these years
You are the only one to stop my tears
I'm so scared of this love

And if all that there is, is this fear of being used
I should go back to being lonely and confused
If I could, I would, I swear


کاریکاتور/ با تشکر از صفورا

نم نم تنهائی/ داستان کوتاه / راضیه کارندیش

$
0
0

نم نم تنهایی

می خواست خانه اش را بفروشد تا با پولش منزلی کوچکتر بخرد و باقی مانده آن را به قول خودش در معامله بیندازد. می گفت: این روزا دیگه حقوق بازنشستگی کفاف خرج خونه و داماد داری و رفت و آمد نوه ها رو نمی ده.

حالا بعد از یک سال دوندگی و رو انداختن به تمام دوست و آشناهائی که در بنگاه های معاملات ملکی داشت، از مشتری دست به نقد خبری نبود که نبود.

بی هدف در خیابان پرسه می زد. نمی دانست  باید چکار کند. فکری به ذهنش رسید که او را به خانه ی مادرش کشاند.

در زد. کمی طول کشید تا مادر خودش را به پشت در رساند و در را باز کرد. مثل همیشه با همان چادر نماز سفید.

مادر نگاهی به چهره ی پریشان پسرش انداخت که مدتها بود به او سری نزده بود. حیاط مثل همیشه آرام و سبز به نظر می رسید. مادر بدون هیچ حرفی به سمت اتاق برگشت. سر جانمازش نشست و مشغول خواندن نماز شد. پسر هم آرام و بی صدا پشت سر مادر وارد اتاق شد و گوشه ای نشست.

پنکه ی سبز رنگ قدیمی قرقرکنان لبه های چادر نماز مادر را که همیشه تا روی صورتش می آمد، نوازش می کرد. پسر صبر کرد تا نماز مادر تمام شد. همانطور که سرش را زیر انداخته بود، زانوهایش را تا زیر چانه بالا آورد و گفت: فروش این خونه هم گره کوری شده که نمی تونم بازش کنم به هر دری که می زنم انگار نه انگار. اومدم برام یه دعایی کنی بلکه این خونه فروش بره. نذر کردم اگه دعات برآورده بشه، از پول فروش خونه خرج تعمیر پشت بوم اینجا رو بذارم کنار تا دیگه مث پارسال چکه نداشته باشه.

مادر باز هم بدون اینکه حرفی بزند، همانطور که پای جانمازش نشسته بود، دستهایش را به سوی آسمان بلند کرد. دعای مادر که تمام شد، پسر خداحافظی کرد و رفت.

 مدتی بود پائیز شروع شده بود و دوباره صدای چک چک باران در تشت مسی تنهایی خانه را پر می کرد...

راضیه کاراندیش

عجایب طبیعت

$
0
0
تپه های شکلاتی، فیلیپین:

بیش از هزار و 770 تپه نسبتا بلند این سرزمین را به یکی از قشنگترین مکان های زمین تبدیل کرده است. البته این کوه ها واقعا از شکلات تشکیل نشده اند. علت تشکیل این تپه ها و اینکه چرا در این منطقه ایجاد شده اند سال هاست ذهن محققان را به خود مشغول کرده است و باعث شده تا تئوری های مختلفی برای آن در نظر بگیرند.

این تپه ها در فضایی به وسعت 50 کیلومتر مربع قرار دارند و به عنوان سومین نشان جغرافیایی فیلیپین شناخته می شوند.




تخته سنگ های موراکی، نیوزیلند:

بیشتر توریست ها در ساحل کوئکوه در نیوزیلند متوجه این سنگ های بزرگ میشوند. سنگهایی که به طور عجیبی در کنار ساحل قرار دارند. طبق تحقیقات به عمل آمده این سنگ ها از جنس کوارتز و آهن هستند. دلیل اینکه این سنگ ها در نوع خود عجیب هستند شاید قدمت آن ها باشد. این سنگ ها در حدود 65 میلیون سال پیش،یعنی در دوره انقراض دایناسورها و دیگر موجود بستر دریا را تشکیل می دادند.



دروازه جهنم، ترکمنستان:

دروازه جهنم یکی از منابع گاز ترکمنستان، از سال 1971 در حال سوختن است. در این سال عده ای از زمین شناسان به دنبال یافتن گاز در این منطقه بودند که این مکان را پیدا کردند. آن ها تصمیم گرفتند تا برای جلوگیری از آسیب رسیدن به محیط زیست اطراف بخشی از این گاز را آتش بزنند. البته این کار باعث شد تا این چشمه همچنان به سوختن ادامه دهد. هیچ کس اطلاع دقیقی از این که چه مقدار گاز در این منطقه به هدر رفته است ندارد.



ریو تینتو، اسپانیا:

ریو تینتو نام رودخانه ای در اسپانیا است که از کوهستان های سیرا مورنا سرچشمه می گیرد و به خلیج کادیز می ریزد. این رودخانه یکی از بزرگترین محل هایی است که رسوبات سولفید آهن در آن موجود است. این رودخانه که رنگی طبیعی ندارد بر اثر پنج هزار سال عملیات های معدنی به این حالت تبدیل شده است. محققان چرخه زیستی این رودخانه را آلوده ترین چرخه بر روی زمین می دانند.

این رودخانه همچنین نقش عظیمی در تاریخ دارد زیرا که عصر برنز و مس از این نقطه شروع شده است.



آتشفشان دالول، اتیوپی:

این نقطه از زمین در رتبه سوم بین گرم ترین نقاط قرار دارد. در روزهای عادی اتیوپی دمایی برابر 34 درجه دارد اما این دما در نقطه مربوط به آتشفشان تا 90 درجه نیز افزایش می یابد.

این منطقه در حدود 48 متر زیر سطح اب های آزاد است و به همین علت آتشفشان دالول پایین ترین آتشفشان جهان شناخته می شود.

این منطقه عجیب پوشیده از رنگ های قرمز، سبز و زرد است و همچنین در اطراف آتشفشان چشمه های آب گرم و حوضچه های نمک بسیاری دیده می شود. این تفاوت رنگ ها به علت وجود پتاسیم و دیگر مواد معدنی در این مکان است.



جزیره سوکوترا، یمن:

این منطقه را به عنوان یکی از عجیب ترین نقاط زمین می شناسند. منطقه جزایر سوکوترا از چهار جزیره که دوتای آن ها سنگی هستند تشکیل شده است.

بر طبق گفته یونسکو 37 درصد از 825 گونه گیاهی، 90 درصد از خزندگان و 95 درصد از گونه های حلزون این منطقه در هیچ جای دنیا وجود ندارد. گونه های عجیب گیاهی در این منطقه بسیار زیاد هستند. از بین این گونه ها می توان به درختان خون اژدها، رزهای صحرایی و غیره اشاره کرد.

beautiful/ Anatole France

$
0
0

If the path be beautiful,

let us not ask

where it leads.

 

"Anatole France"

tears in heaven

$
0
0

Would you know my name
If I saw you in heaven?
Would you feel the same
If I saw you in heaven?
I must be strong and carry on
'Cause I know I don't belong here in heaven

Would you hold my hand
If I saw you in heaven?
Would you help me stand
If I saw you in heaven?
I'll find my way through night and day
'Cause I know I just can't stay here in heaven

Time can bring you down, time can bend your knees
Time can break your heart, have you begging please, begging please

Beyond the door there's peace I'm sure
And I know there'll be no more tears in heaven

Would you know my name
If I saw you in heaven?
Would you feel the same
If I saw you in heaven?
I must be strong and carry on
Cause I know I don't belong here in heaven

Viewing all 247 articles
Browse latest View live