Quantcast
Channel: داستان کوتاه / short story/
Viewing all 237 articles
Browse latest View live

داستان کوتاه/ راضیه کاراندیش

0
0

بشقاب های لبه طلایی

 آن روز عصر مرد زودتر از همیشه به خانه آمد. زن در آشپزخانه مشغول جمع و جور کردن و نظافت بود. مرد آرام مقداری پول از جیب خود در آورد و روی کابینت گذاشت و گفت: اینم مساعده.

زن بدون هیچ حرفی سر تکان داد. چند دقیقه بعد چادر مشکی اش را به سر انداخت و با قدم های سریع از خانه خارج شد. نیم ساعت بعد با نایلون هایی پر از میوه اما با تنی خسته و رنجور به خانه بازگشت.

ترک های طاقچه ی کوچک بالای اتاق را با پارچه ی ترمه ای که حالا دیگر کمی هم نخ نما شده بود، پوشانده بودند. لاله های سرخابی رنگ سفره ی عقد مادر با آن طرح شاه عباسی و رگه های طلایی، در طاقچه خودنمایی می کرد. گلدان یادگار عزیز خانم در گوشه ی دیگر از اتاق قرار گرفته بود و قاب خاتمی بر دیوار که نام الله همیشه در آن می درخشید.

طولی نکشید که همه چیز برای برگزاری یک میهمانی کوچک فراهم شد.

بشقاب های لبه طلایی که از رنگ و رو افتاده بودند، ظرف کوچک پر از میوه و کتری که روی اجاق گاز همراه دل مادر در حال جوشیدن بود.

ساعت کم کم زمان رسیدن میهمان ها را نشان می داد. دخترک لباس عقد مادرش را که با کمی تغییرات اندازه تنش شده بود، همراه با چادر سفید گل داری پوشید.  شرمی دلنشین چهره ی او را آراسته بود.

زنگ به صدا درآمد مادر با عجله چادرش را به سرانداخت و به سمت درحیاط دوید دخترک هم  خود را در آشپزخانه پنهان کرد و پدر نیز به انباری گوشه ی حیاط رفت.

میهمان ها به درون اتاق راهنمایی شدند. سه زن که یکی از بقیه مسن تر بود و کمی می لنگید. پس از سلام و احوالپرسی اولیه، زنی که از همه مسن تر بود، از زیر عینک ذره بینی اش گوشه گوشه ی اتاق را برانداز کرد. خانه در سکوتی سنگین فرو رفت.

مادر برای شکستن سکوت از جا برخاست و میوه به میهمانان تعارف کرد.

- میل ندارم ممنون

اینبار با اشاره مادر، دخترک چای را در استکان های کمر باریک ریخت و در سینی گذاشت. چادر را روی سرش مرتب کرد و همان طور که دستان سردش می لرزید، سینی چای را برداشت. جلوی میهمان ها که رسید سلام کوتاهی کرد که جواب آن را سردتر از سردی دستانش یافت. حالا تنها صدای لرزش استکان ها به گوش می رسید. چای هم تعارف شد و دخترک کنار دست مادرش روی زمین نشست اما باز هم
سکوت بود و سکوت....

پس از چند دقیقه میهمانان با نگاه معنادار پیرزن از جا برخاستند سپس بدون هیچ حرفی خداحافظی کردند و از خانه خارج شدند.

اکنون تنها نگاه های خسته مادر و ناامید دخترک بود که به میوه های دست نخورده و چای سرد کنار
بشقاب های لبه طلایی خیره مانده بود....

  راضیه کاراندیش


نقد فیلم / تقاطع/ بیزن کیا

0
0

تقاطع   

 کارگردان:  ابوالحسن داوودي
تهيه كنندگان
:   ناصر شفق سعيد حاجي ميري

نويسنده :
ابوالحسن داوودي , فريد مصطفوي

مدير فيلمبرداري:
بهرام بدخشاني

بازیگران :
فاطمه معتمد آریا ،  بهرام رادان ، بیژن امکانیان ، سروش صحت ، باران کوثری

   خلاصه داستان:

دكتر مينو رحماني متخصص زنان و زايمان، شوهرش مرده است و در حالي كه  قصد دارد با داريوش ازدواج كند،  نگران تنها  فرزندش امير   است. از  سوي ديگر امير بيشتر   اوقات خود را با پدرام كه  يكي از دوستان   هم  دوره دانشگاهي اش    است مي گذراند.   در يكي  از روزها، پدرام كه فرد مرفهي است  به   اتفاق امير براي خوشگذراني و شب نشيني از خانه خارج مي شوند، اما در مسير به دليل سرعت غيرمجاز پدرام، اتومبيل  ديگري   دچار   حادثه     شده و    منجر به مرگ   دو نفر به  نام  بهناز و   مهسا مي شود. در تقاطع، حول و حوش دكتر مينو رحماني، امير، بهناز و مهسا آدم هاي ديگري حضور دارند كه به نوعي با تقاطعي بزرگ در زندگي رو به رو شده اند و تقاطع حوادث، زندگي آدم هاي بسياري را تغيير مي دهد.

پنج خانواده حاضر در فیلم تقاطع عبارتند از؛

۱) فاطمه معتمدآریا و پسرش

۲) بهرام رادان، مادر، پدر و خواهرش

۳) بیژن امکانیان، دختر و همسرش

۴) باران کوثری، مادر و خواهرش

۵) سروش صحت و مادرش

موقعیت کاراکتر ها:

۱) بهرام رادان که جوانی لاابالی و از خانواده ای بسیار ثروتمند است همراه با علیرضا حسینی، فرزند فاطمه معتمدآریا که نقش پزشک زنان را بازی می کند، هنگام تفریح با اتومبیل مادر رادان به ترافیک شهر می رسند.

۲) باران کوثری که گزارشگر برنامه کودک تلویزیون است همراه با خواهر باردارش برای یک گشت وگذار ساده به خیابان های شهر آمده و به همان ترافیک برمی خورند.

۳) بیژن امکانیان که با همسرش به اختلافات جدی خورده، با کوله باری از چک برگشتی و گرفتاری های شغلی، به اصرار برادرزنش سوار اتومبیل شده و با سرعت هر چه تمام تر به سمت فرودگاه می گازد تا مانع از مسافرت همسرش به خارج از ایران شود.

۴) سروش صحت، عاشق سینه سوخته باران کوثری در همان روز پس از پنج سال، جواب «بله» را از او گرفته و در منزل با دمش گردو می شکند. کارگردان، چیزی در حدود نیمی از فیلم را به ساخت این موقعیت با تکنیک مونتاژ موازی می پردازد و سپس لنگر را می اندازد؛«باران کوثری به بهرام رادان اجازه نمی دهد تا از ترافیک به شکل غیرمعمولی خلاص شود. رادان او را در بزرگراه تعقیب کرده و پس از یک تعقیب و گریز کوتاه، اتومبیل باران کوثری و خواهرش واژگون شده، در یک تقاطع غیرهمسطح، به بزرگراه پایینی سقوط می کند. بیژن امکانیان که در این بزرگراه به سرعت در حرکت است با آنها برخورد کرده و از رسیدن به همسرش باز می ماند».

تمام رویدادهای بعدی فیلم، تبعات تلخ این شوخی هول آور است؛

۱) سروش صحت به کلی تعادلش را از دست داده و در بیمارستان روانی بستری می شود.

۲) بهرام رادان و علیرضا حسینی که صحنه را ترک کرده اند، تصمیم می گیرند از کشور بگریزند و رابطه شان به شدت دچار تحول می شود.

۳) بیژن امکانیان با انبوهی از مشکلات با تنها دخترش، خاطره اسدی تنها می ماند و در برقراری ارتباط با او کاملا شکست می خورد.

۴) خاطره اسدی با جوانی رابطه برقرار می کند، باردار می شود و اقدام به خودکشی می کند.

۵) مادر باران کوثری که دو دخترش را ناگهان از دست داده است، با تنها یادگار فرزندانش، جنینی که از حادثه جان سالم به در برده و نارس است، مشغول می شود.

۶) فاطمه معتمدآریا، پزشک کشیک همان شب است و پزشک جنین یاد شده می شود. و البته وقایع و خرده روایت های کم اهمیت تر دیگر که فیلم را شکل می دهند.

 

در باره ی کارگردان:

نام: ابوالحسن داودی

متولد 1332 در نیشابور. فارغ التحصیل مدرسه عالی تلویزیون و سینما و رشته جامعه شناسی از دانشگاه ملی تهران.

با نویسندگی و نقد فیلم شروع کرد. سپس اولین فیلمش سفر عشق نه تنها نمایش عمومی پیدا نکرد بلکه آنچنانکه باید مورد توجه واقع نشد.

سپس به سینمای کمدی روی آورد و در این زمینه بسیار موفق بود: دو فیلم سفر جادویی و جیب برها به بهشت نمی روند و من زمین را دوست دارمحاصل رویکرد داودی به سینمای کمدی بودند که در زمان نمایش خود جزو فیلمهای پرفروش آن سالها بودند.

در سال 1378 سینمای ملودرام را با فیلم خوش ساخت مرد بارانی تجربه کرد. اما در گیشه و نزد منتقدان چندان موفق نبود. در سال 1380 بار دیگر به کمدی روی آورد و فیلم نان و عشق و موتور هزار را ساخت که با فروش نزدیک به چهارصد میلیون تومان لقب پرفروشترین فیلم سال 1381 و دومین فیلم پرفروشترین تاریخ سینمای ایران - بعد از مرد عوضی - را از آن خود کرد.

داودی در سال 1384 بالاخره بهترین فیلمش را با نام « تقاطع » کارگردانی کرد. و نشان داد که به لحاظ کارگردانی در اوج پختگی است.

 

امواج سه گانه ی فیلمسازی داودی:

موج اول: نخستین تجربه ها

موج دوم: سینمای کمدی

موج سوم: سینمای اجتماعی و ملو درام

بررسی فیلم «تقاطع»

فیلم سینمایی «تقاطع»، هشتمین ساخته ابوالحسن داوودی است. او اگرچه شروع بدی در عرصه کارگردانی داشت، اما پس از آن، با ساخت فیلم های کمدی پرفروش، به یک فیلمساز مطرح در اینگونه از سینما بدل شد. با این حال، هفت فیلم در عرض ۱۳ سال، به لحاظ کمی، در سینمای ایران، آمار کم فروغی است. اما تقاطع که پس از پنج سال سکوت داوودی اکران شده، از جهات گوناگونی با ساخته های قبلی او متفاوت است و به نظر می رسد با این فیلم، داوودی به عرصه دیگری قدم گذاشته که اتفاقا عرصه کم و بیش دست نخورده ای نیز در سینمای ایران است. پس از سفر عشق درحالی که تاکنون داوودی، به جز در مرد بارانی، کارگردان فیلم های کمدی عامه پسند محسوب می شد .

ویژگی های فیلم تقاطع:

1-   ساختارشکنی های روایی : تقاطع در محل تلاقی پنج خرده روایت مربوط به پنج خانواده، متولد می شود؛ پنج خانواده با فرهنگ ها و زندگی های متفاوت که بر اثر یک اتفاق بسیار ساده و تصادفی، به یکدیگر به شکلی بسیار هول آور و فجیع متصل می شوند.

2-   حجیم بودن رویداد ها و کاراکتر ها: در یک سوم ابتدائی فیلم ، حجم رویدادها و شخصیت های فیلم، آنچنان زیاد است که مخاطب، زمان احساسی فیلم را بیش از آ ن چیزی که هست تخمین می زند.

3-   روایت محوری فیلم: فیلم بیش از هر چیز محصول نحوه قرارگیری این رویدادها در کنار یکدیگر و تکنیک کارگردان برای معرفی پنج خانواده درگیر در ماجرای اصلی است.از سوی دیگر، درحالی که در نیمه ابتدایی فیلم، معرفی بیشتر بازیگران اصلی و شکل گیری خط اصلی روایت، به اتمام می رسد، کارگردان با زیرکی ماجرا را چنان پیش می برد که اولا تا دقایق پایانی، همچنان از جمع چهره های آشنای حاضر در تقاطع، بازیگری را رو می کند و ثانیا همچنان با رخدادهای تازه، بیننده را غافلگیر کرده و از خستگی احتمالی اش، جلوگیری می کند. ورود مجید مظفری و باردارشدن خاطره اسدی در یک سوم پایانی فیلم، ازجمله این مواردند.به این ترتیب، می توان تقاطع را به لحاظ روایت جذاب، پرحادثه و متفاوت، یکی از نخستین یا حتی شاید نخستین فیلم ایرانی دانست که شیوه روایی را محور شکل گیری فیلم قرار می دهد. آنچنان که با حذف این عامل و تبدیل فیلم به یک ماجرای خطی، چیزی از آن باقی نمی ماند، جز تکرار چند سوژه تکراری در یک فیلم.

4-   ویژگی بصری؛ صحنه حادثه رانندگی فیلم تقاطع، بدون شک یکی از بهترین و شاید بهترین صحنه حادثه رانندگی در سینمای ایران باشد. در واقع برای نخستین بار است که یک تصادف شدید و بسیار اکشن در سینمای ایرانساخته شده است و کارگردان به دلایل مالی، تکنیکی یا ... آن را سر هم بندی نکرده است. در این صحنه که طولانی، فجیع و تاثیرگذار است، یک اتومبیل پراید که حامل باران کوثری و خواهر باردارش است، نه تنها چندین دور می چرخد و واژگون می شود، بلکه در پایان از یک پل به بزرگراه زیرین افتاده و پس از آن نیز، اتومبیل دیگری، حامل بیژن امکانیان، به شدت با آن برخورد می کند. این صحنه آنچنان خوب درآمده است که جایزه بهترین جلوه های ویژه جشن خانه سینما را نصیب محسن روزبهانی کرد؛ صحنه ای که به علت اهمیت فوق العاده اش در فیلم حتما هم باید همین قدر فجیع و شدید و تاثیرگذار ساخته می شد. اما علاوه بر این، مرگ غیرمنتظره باران کوثری نیز که فیلم با او شروع شده و اصولا مرگ زودرسش، دور از ذهن بود، از نقاط قوت این صحنه محسوب می شود.

5-   ویژگی محتوایی؛ صحنه حادثه رانندگی، علاوه بر این، لنگرگاه محتوایی فیلم نیز محسوب می شود، چرا که سرمنشاء رویدادهای بعدی است و انگار می خواهد به مخاطب بگوید گاه یک اشتباه، لجبازی یا ولنگاری، می تواند چندین فاجعه به بار آورده، کودکی را بی مادر، دختری را بی آبرو، شوهری را بی همسر، عاشقی را دیوانه و ... کند.علاوه بر این ماهیت تصادفی و جبری بودن ماجرا، بار محتوایی دیگر این صحنه است. حادثه با یک سوءتفاهم یا یک تصادف بسیار کوچک و هر روزه آغاز می شود. رویدادی که در روز هزاران بار در ترافیک پایان ناپذیر تهران رخ می دهد، اما شخصیت های تقاطع با سرنوشتی محتوم، قربانی همین یک تصادف کوچک اند و هیچ راه گریزی نیز برایشان وجود ندارد. قصه از تقابل دو نسل می گويد: نسل آرمانگرايی که گويی زمانی، دگرگونی جهان را در سرداشت و فرزندان واخورده و فناشده آنان که در عين معصوميت، به انحطاط و آلودگی ناچاری دچارند. هرچند ورای معصوميت آلوده نسل جديد، شايد کنايه ای اجتماعی پنهان باشد، اما به نظر می رسد که فيلمساز در تحليل زمانه نابسامان خود به بيراهه می رود و بيهودگی روزگار را يکسره بر گرده نسل تازه رسيده می گذارد. نسلی که بديهی است به دليل همين نوپايی تا حد زيادی از اين گناه بری است.

6-   ویژگی روایی؛ چند داستان موازی که در نقطه ای با هم تلاقی می کنند در تار و پود فيلم پيچيده اند: زنی تنها که با پسر تازه جوانش امير، مشکل مفاهمه دارد. پدرام، جوان نازپرورده ای که زندگی باطل و بی هدفی دارد. زنی که با پسر بچه ای روی يک وانت گل فروشی می کند. مردی که زنش او را ترک کرده و رهسپار خارج از کشور شده و حالا مرد، درک درستی از موقعيت و رفتار دختر نوجوانش ندارد. بهناز که کارش بازی دادن عروسکهاست و قرار است به زودی ازدواج کند. و خواهر او، مهسا که آبستن است و قصد دارد در پی شوهرش به    خارج    از کشور مهاجرت کند. امير و پدرام،  در حالتی مستانه، با اتومبيل خود، موجب سرنگونی اتومبيل بهناز و مهسا و مرگ آن دو می شوند. در تقاطع اين تصادف، قصه های موازی به هم می رسند و  محملی برای   پرداختن به روابط اجتماعی و خانوادگی آدمها فراهم می شودشکل روایت صحنه مرکزی تقاطع نیز جالب توجه است. داوودی پس از آنکه شخصیت ها را از مسیرهای گوناگون و بسیار دور از هم با مونتاژ موازی رویدادها در این نقطه به هم می رساند، زمان را نگاه می دارد، دوباره به صحنه دیگری می رود و سپس به صحنه و حتی چند دقیقه پیش از آن باز می گردد. پس از این رفت و برگشت که برای بیان منظور کارگردان و برجسته سازی بار دراماتیک و روایی حادثه مذکور، به خوبی نقش خود را بازی می کند، روابط بین خانواده ها برقرار شده، فیلم کمی آرام تر و با محوریت بیشتر بهرام رادان و بیژن امکانیان، پیش می رود.

7-   پایان بندی: پایان ماجرای تقاطع، اگرچه قطعی و با جمع بندی کامل نیست، اما کم و بیش می توان آن را در زمره پایان های خوش مرسوم فیلم های ایرانی دانست. خوب ها (خانواده فاطمه معتمد آریا) به شرایط بهتری می رسند؛ بدها (خانواده رادان) گرفتار می شوند و متوسط ها (خانواده امکانیان) تاوان اشتباهاتشان را داده و اوضاعشان روبه بهبودی می رود.اما داوودی تمام مسیرهای روایی داستانش را کمی پیش از پایان، رها می کند. شاید برای آن که مخاطب خود راه را ادامه دهد و شاید دوباره ناچار شود به تقاطع بازگردد

بیژن کیا

۶ خوراکی عالی برای فصل سرما

0
0

سرما از راه می‌رسد و گیاهانی در دل خاک برای بیرون آمدن لحظه شماری می‌کنند. چغندر، شلغم، هویج‌فرنگی، سیب‌زمینی و غیره جزو آن دسته از سبزیجات زیرخاکی هستند که به راستی به اندازه‌ی تمام اجسام زیرخاکی از ارزش زیادی برخوردارند.

به جای مصرف شیرینی‌جات، افزودن کالری و بر هم زدن اندام دلخواهتان از این سبزیجات تازه غافل نشوید زیرا هم سلامتی و هم ظاهرتان از شما سپاسگزار خواهد بود.

چغندر


چغندر

چغندر از آن دسته سبزیجاتی است که سرشار از قند بوده و هر فنجان آن حاوی ۵۰ کیلوکالری انرژی است.

چغندر دارای رنگدانه‌ی گیاهی به نام «بتاسیانین» است که سلول‌های بدن را از هجوم سلول‌های سرطان‌زا حفظ می‌کند. این زیرخاکی پرطرفدار پتانسیل مقابله با تومورها را نیز در خود دارد.

می‌توانید چغندر را پخته و میل کنید، حتی می‌توانید به سالادتان نیز اضافه کنید به خاطر اینکه به همراه کاهو و مخلفات دیگر سالاد بسیار خوشمزه است.

هویج



هویج فرنگی

هویج فرنگی یک ماده‌ی مغذی نشاسته دارِ کم کالری و همچنین سرشار از فیبر است.

هر نصف فنجان هویج فرنگی حاوی ۶۰ کیلوکالری انرژی است.

این زیرخاکیِ ارزشمند همچنین منبع ویتامین C، اسیدفولیک و پتاسیممحسوب می‌شود.

به خاطر طعم کم شیرینی که دارد به راحتی قابل استفاده در انواع سوپ‌ها و خورش‌هاست. همچنین می‌توانید برای ایجاد تنوع این هویج را جایگزین سیب زمینی یا دیگر سبزیجات نشاسته‌ای بکنید.


سیب زمینی


سیب زمینی

در فصل سرما از سیب زمینی نهایت استفاده را بکنید. اگر توانستید همه‌ی انواع آن از قبیل آبی، زرد و نارنجی را خریداری و مصرف کنید. این زیرخاکی نسبتاً ارزان قیمت بسیار مغذی و مفید است. اگر بتوانید سیب زمینی را با پوست میل کنید، گلوسید و فیبرهای بیشتری دریافت می‌کنید.

این ماده غذایی منبع خوب ویتامین C ویتامین B6، پتاسیم و مواد معدنی دیگر است.

بیشتر مردم تصور می‌کنند اگر سیب زمینی بخورند چاق می‌شوند. باید بگوییم سیب زمینی سرخ کرده یا سیب زمینی با کره باعث چاقی می‌شود. سیب زمینی آب‌پز یا کبابی شده حاوی ۱۲۰ تا ۱۵۰ کالری، اندکی پروتئین و مقدار کمی چربی است. سیب زمینی‌هایی که بخارپز یا در فر پخته می‌شوند، بیشتر مواد مغذی خود را حفظ می‌کنند.

 


شلغم


شلغم

شلغم، کم کالری و بسیار مغذی است. شلغم منبع خوب ویتامین C و پتاسیم است.

این زیرخاکی سفید و ارغوانی همچنین سرشار از سولفور است که با برخی از سرطان‌ها مقابله می‌کند.

می‌توانید شلغم را آب پز کنید و یا این که در فر گذاشته و یا بخارپز کنید. شلغم را به سالاد، سوپ، آش و دیگر غذاهایی که به سبزیجات تهیه می‌شوند اضافه کنید.

 

کلم



کلم سنگ

این زیر خاکی مغذی کم کالری است. در واقع نصف فنجان کلم حاوی تقریباً ۲۵ کیلوکالری انرژی است. کلم سنگ سرشار از ویتامین C، ویتامین A، اسید فولیک و فیبر است.

این زیرخاکی ارزشمند سیستم دفاعی بدن را تقویت می‌کند، از رگ‌ها و قلب شما حفاظت می‌کند و علائم آسم را کاهش می‌دهد. این کلم نیز مثل تمام کلم‌های دیگر با سرطان مقابله می‌کند.

به افرادی که از سنگ کلیه رنج می‌برند توصیه می‌شود از این گیاه مفید غافل نشوند. کلم سنگ تفت داده شده در آش بسیار خوشمزه است.

 

پیاز

پیاز قرمز

پیاز قرمز برای سلامتی مفید است. پیاز حاوی «آدنوزین» است که ایجاد لخته در خون را به تأخیر می‌اندازد و از سکته‌ی قلبی پیشگیری می‌کند. همچنین به نظر می‌رسد که پیاز خام باعث کاهش کلسترول می‌شود.

مطالعات نشان می‌دهند که مصرف پیاز زیاد می‌تواند فشار خون بالا را نیز کاهش دهد.

می‌توان پیاز را به انواع غذاها مثل انواع خورش‌ها، املت، سوپ، آش و غیره اضافه کرد. از این گذشته می‌توانید از پیاز در تهیه‌ی انواع سالادها استفاده کنید. سالادهای سردی که با انواع کلم‌ها، کرفس و غیره تهیه می‌شوند نیز با پیاز خوشمزه تر خواهند شد.

بخشی از رمان جدیدم/ بیژن کیا

0
0

بازجوئی ناتمام من

تا کی باید کاغذهایتان را سیاه کنم؟ من قهرمان این ماجرا نیستم. چند مرتبه باید این جملات را بنویسم؟ من ناخواسته در گیر شده ام. همه ی ما کم و بیش این را تجربه کرده ایم. گاهی چیزی را نمی خواهی اما جذب زندگیت می شود. گاهی از چیزی فرار می کنی اما وقتی کمی فاصله گرفتی دور می زنی و به جائی بر می گردی که از آن گریخته بودی. این همه برگه ی بازجوئی را سیاه کردم بس نیست؟ می گوئید بنویس  و من دوباره می نویسم  و می نویسم که همه چیز با آن تصادف اتومبیل شروع شد و شما باور نمی کنید. هنوز هم مرا نمی شناسید؟عمر هرناندز،  بازرس دایره ی جنائی پلیس فدرال و شما لعنتی ها دارید وقتتان را تلف می کنید. هر بار می آئید و کاغذ های سفید را به من می دهید و می گوئید :بنویس

می گویم مگر یک اتفاق را چند مرتبه می توان نوشت و انگار که صدایم را نشنیده اید و باز می گوئید: به نفع خودت است. با ما همکاری کن. بنویس.

همکاری کنم؟ چند بار باید این ها را بگویم؟ چند بارباید برایتان بنویسم تا دست از سرم بردارید؟گزارش هاروی میز شماست. همه چیز را توضیح داده ام. آن شب اتومبیلی در جاده ای کم تردد از مسیر خارج شده بود. خط ترمز تا جائی که لاشه ی اتومبیل دیده می شد امتداد داشت. امدادگرها اجساد را کنار جاده گذاشته بودند. نورفلاشراتومبیل های پلیس تیرگی شب را آبی و سرخ  می کرد. پیاده شدم. دستکش های لاستیکی را دست کردم. کامیونی کنار جاده توقف کرده بود و مردی درشت هیکل و چاق با یکی از ماموران صحبت می کرد. ستوان هادسون به محض دیدنم لبخندی زد و گفت: شب قشنگیه. نه؟

بی آن که به صورت کهربائی اش نگاه کنم گفتم: خفه شو هادسون. قصه چیه؟

-          راننده ی کامیون ساعت یک و بیست دقیقه تصادف رو گزارش داده

-          اظهاراتش ثبت شده؟

-          می گه یه گرگ وسط جاده اومده وبعد ...بهتره خودت ببینی

اتومبیل پس از انحراف از جاده و برخورد با درخت از حرکت ایستاده بود.هادسون شانه به شانه ام می آمد. لیزا هادسون یکی از بهترین هاست ومطمئنم روزی شایستگی هایش را به اثبات خواهد رساند.  شیشه ی جلوی اتومبیل  کاملا خرد شده بود. سرخی خونی که تا اعماق شستگی شیشه نفوذ کرده بود در نور فلاشر اتومبیل های پلیس  می درخشید و رنگ می باخت. بلور های ریز و درشت شیشه کف آسفالت پخش شده بود. هادسون کنار اتومبیل ایستاد. رو به من کرد و گفت: اتومبیل کرایه شده. دوتا جسد داریم. اولی راننده ی اتومبیله. مرد، جوان و سیاهپوست. جسد دوم  یه زن سی  و چند ساله س. سفید پوست.

-          خب؟ فقط همین؟ امیدوارم درک کرده باشی که من مامور ترافیک و رسیدگی به تصادفات نیستم. ممکنه بگی چرا باید این جا باشم؟

به یکی از اجساد اشاره کرد وگفت: شما رو برای این احضار کرده ن                

بی آن که چیزی بگوید پارچه را کنار زد. حالا زنی را می دیدم که رنگی به چهره نداشت .صورتش مهتابی می زد.پیشانی اش خرد شده بود و کبودی های متعددی روی گردن و سینه اش دیده می شد. هادسون رو به من کرد و گفت:نکته این جاس. ببین

جسد را به پهلو برگرداند. دستهای زن از پشت طناب پیچ شده بود. کنار جسد زانو زدم و گفتم: زمان مرگ این زن رو می خوام

رو به هادسون کردم و پرسیدم: گزارشی از گم شدن نداشتیم؟

-       بررسی می کنم

-       خوبه. همین کار رو بکن

چراغ قوه را روشن کردم و نگاهی به درون اتومبیل انداختم روی صندلی عقب لکه ای سرخ دیده می شد.

-          یه گزارش کامل می خوام

-          سعی می کنم

اخم کردم و گفتم: سعی نکن. انجامش بده.

هادسون ادامه داد: این روتوی داشبورد پیدا کردیم.

دوربینی عکاسی درون لفافه ای پلاستکیی قرارداشت. رو به او کردم و گفتم: پولاروید؟ مگه هنوز هم کسی از اینا استفاده می کنه؟

لبخند زنان روبرویم ایستاده بود. گفتم: چرا معطلی؟

سر تکان داد و گفت: اینم هست. ببین

عکسی از زن در دردست لیزا بود. عکسی فوری از مقتول اما در مکانی دیگر و من خیره بودم به موکت ازعوانی که خون زن در پرزهای تن نشت کرده بود. خسته ام . خسته شده ام از این همه تکرار . چند کاغذ دیگر باید سیاه شود تا شما دست از این همه بدگمانی بردارید؟نمی دانم. درست به خاطر ندارم اما صبح روز بعد پلیس مدارکی بدست آورد که نشان داد مرد سیاهپوست مجرمی بوده به نام تیکو تائوما، با سابقه ی سرقت و خشونت اما هنوز هم نتوانسته بودیم  قربانی را شناسائی کنیم.  نمی دانم چند مرتبه باید این ها را بنویسم. خسته شده ام.این کار شما غیر قانونی است. حقوق شهروندی من کجاست؟ ..دست از سرم بردارید. می گوئید من طبق قانون مبارزه با تروریسم باید همکاری کنم.کدام قانون مبارزه با تروریسم؟ مسخره س. من هیچ ارتباطی با هیچ گروه تروریستی ندارم. قبلاٌ هم نداشتم. چرا؟ از من می پرسید چرا؟ تحقیقات ما نشان داد موضوع قتل آن زن سفید پوست لایه های پنهانی دارد که شکافتنش بدون همکاری با "دایره امنیت ملی "ناممکن خواهد بود. چندساعتی در همان محل ماندم و بعدوقتی تیرگی آسمان آرام آرام رنگ می گرفت  به اداره پلیس برگشتم. خسته بودم.هادسون برایم قهوه آورد. تشکر کردم و گفتم:  شخص گمشده ای داریم؟

-       هنوز نه

-       خبر جدید؟

لیوان قهوه را روی میزم گذاشت و گفت:راننده شناسائی شده. سابقه ی خشونت و سرقت داره.

 پرونده ای را که روی میز بود باز کرد و گفت: بذار ببینم.. این جاس . تیکو تائوما

-       دیگه چی داریم؟

-       از آزمایشگاه؟.. خاک روی لباس جسد کمک زیادی به ما نکرده. نتیجه ی کالبد شکافی تا نیم ساعت دیگه آماده س

پرونده را ورق زدم و نگاهی به برگه ها انداختم.عکسی بزرگ از تائوما میان برگه ها بود به سیاهان اتیوپیائی می مانست. سیاه بود اما چهره ی ظریفی داشت. بینی قلمی، صورت کشیده و استخوانی و چشمانی درشت و نافذ. هادسون دستی به موی خرمائی رنگش کشید و گفت:از کجا باید شروع کرد؟ راننده شناسائی شده اما مقتول رو نمی شناسیم. تیکو تائوما. سیاهپوست. بیست و شش ساله .

جرعه ی دیگری از قهوه لازم بود تا ذهنم فعال شود. رو به هادسون کردم و گفتم: اطلاعات بیشتری لازمه

-       ازکجا شروع می کنی؟

تلفن همراهم را برداشتم و گفتم: از این جا

چند بوق ممتد  فاصله بود تا صدای خواب آلوده ی پدرم که گفت: ها؟

-       سلام مایک. تونستی بخوابونیش؟

-       آره. کی میای؟

-       نمی دونم

-       بهتره بدونی. من که نمی تونم ...

-       شیرش توی یخچاله گمونم باید یه کم گرم بشه

-       لازم نیس اینا رو یادم بدی . فکر کردی کی تو رو بزرگ کرده؟

-       می دونم. ممنون.

-       زودتر خودت رو برسون می خوام برم بیرون

-       اوکی. بای

نشانی تائوما را از پرونده اش یادداشت کردم و گفتم: اگه خبری شد منو در جریان بذار.

-       می خوای بیام؟

-        لازم شد زنگ می زنم.

یکساعت بعد به خیابان مورد نظر رسیدم. خلوت بود و پهن.مقابل خانه ای آجر نما  توقف کردم.آن خانه در و پنجره های شیری رنگ داشت  که با آجرهای سرخ ترکیبی دلنشینی بوجود می آورد.خیابان خلوت با درختانی بزرگ در هر دو طرف. خانه ها حیاط های بزرگ و چشم نوازی داشتند. از آن سوی دیوار و پنجره ها صدای موسیقی می آمد.در زدم و منتظر ماندم.  خبری نشد.  زنگ زدم و کمی که گذشت سایه ای از پشت شیشه ی مات می دیدم که بزرگ  و پر رنگ می شد.

-       کیه؟

-       پلیس

موسیقی قطع شد. نرمه بادی شاخه های نازک درختان را به جنبش وا می داشت و خش خش خفیفی بوجود      می آورد. گهگاه یکی دو پرنده آواز می خواندند و بعد دوباره سکوت بود که به حجم خیابان هجوم می آورد.دوباره در زدم. بخشی کوچک از صورت آرایش شده ی  زنی را می دیدم که انگار تازه از خواب بیدار شده باشد. در را کامل بازکرد. زنی لاغر و بلند با موهائی بلوند و چشمانی سبز و آبدار. چند حلقه ی فلزی به لاله ی گوش و پره ی       بینی اش منگنه شده بود. با آن چشمان ملتهب به جادوگران قرون وسطائی می مانست البته اگرمی توانست سوار بر جاروی پرنده اش به آسمان پرواز کند.

-       چی می خوای از من؟

-       می خوام به سئوالای من جواب بدی؟

نگاهم کرد و پرسید:پلیسی؟

-       بله

زن خندید وحلقه های ریز و فلزی اش لرزیدند.خیره نگاهم کرد. به چارچوب تکیده داد  و با لحنی تمسخر آمیز گفت:من از کجا بدونم راست می گی؟

-       می تونم کارت شناسائی ام رو نشونت بدم

سرسری نگاهی به کارتم انداخت. دستی به موی رنگ شده اش کشید و گفت:هی پسر،  از عکست خوش تیپ تری..

-       ممنون

-       خب، حالاچی می خوای از من؟

-       درباره ی یکی از همسایه هاتون تحقیق می کنم

سر تکان داد و گفت: کدومش؟

-       تائوما، تیکو تائوما

تعجب کرد. به چارچوب در تکیه داد و گفت: اتفاقی براش افتاده؟!

حالا نگاهم لغزیده بود به کبودی بازویش که پرسیدم:می شناسی اش؟

-       مدتیه  گم و گور شده

-       خونه شون اون جاس؟اون خونه. اونی که سقف سفالی داره؟

به آن خانه خیره شد و حلقه های فلزی از صدا افتادند. آه کشید و گفت: یه وقتی آدمای خوشبختی بودن

رو به من کرد و ادامه داد:حالا دیگه اون جا خانه ی ارواحه

-       مطمئنی؟

لب های کبودش را به دندان گزید اما چیزی نگفت. به فکر فرو رفته بود. پرسیدم: چقدر می شناختینش؟

-       به اندازه ی کافی، شایدم بیشتر

-       می خوام یه سری به خونه اش بزنم

 پوزخندی زد و گفت: فکر می کنی اونجا کجاس؟ کاخ باکینگهام؟ نه جونم غیر از یه پیرمرد دیوونه دیگه کسی اون جا زندگی نمی کنه.یعنی از روزی که اونا رو قتل عام کردن متروکه شده

-       کسی اون جا کشته شده؟

بینی بزرگ و استخوانی اش را خاراند و گفت: یه خونواده ی سیاه.

-       قضیه چی بود؟

-       قهوه می خوری؟ آره؟

نگاهش کردم . چیزی نگفتم. لبخندش محو شد و گفت:چی پرسیدی؟

-       چرا اونا رو کشتن؟

-       رقابت گروههای خلافکار،  شاید م تیکو رو می خواستن. 

-       دشمن داشت؟

قبل از این که حرفی بزند صدای موسیقی از درون خانه به بیرون زبانه کشید. زن داد زد: اون لعنتی رو خاموش کن..

موسیقی که خاموش شد. پسرکی چهار، پنج ساله که لباس اسپایدر من به تن کرده بود به بیرون سرک کشید.نگاهی به زن انداخت و گفت: مامان مگه امروز من پادشاه نیستم؟

زن خندید و سر تکان داد. رو به من کرد و گفت: امروز تولد شیش سالگی ایساکه

برایش دست تکان دادم و لبخند زدم. با آن که پوستی تیره و شکلاتی رنگش چهره ی ظریفی داشت. بینی قلمی، صورت کشیده و چشمانی درشت و نافذش مرا به فکر انداخت.

-       سلام ایساک

سر تکان داد. موهای مجعدش نامرتب و ژولیده بنظر میرسید.شاید تنها لاله ی گوشهایش،چانه ی چال دار و غمی که در چشمانش بود او را به مادرش شبیه می کرد. 

رو به زن کردم و گفتم: پسر شماس؟

سکوت کرده بود اما پسربچه را به خودش چسباند. به سمت پسر بچه ی اسپایدر پوش خم شدم و گفتم: تولدت مبارک مرد جوون

دست دراز کردم با تردید به من نگاه کرد و کفت: تو پلیسی؟

-       بله

-       از پلیسا بدم میاد

-        چرا؟

پشت سر مادرش مخفی شد و چیزی نگفت. ایستادم به مادر آن پسر گستاخ نگاهی انداختم و کفتم: فکر می کنم محبوبیتم داره کم می شه

خندید و گفت: با یه کم مهربونی هنوزم می تونی امیدوار باشی

موی موجدار پسرش را نوارش کرد و گفت: یه بستنی بزرگ توی یخچاله . بستنی مخصوص پادشاه.

ایساک خندید و رفت. زن آه کشید و در حالی که دور شدن پادشاه دورگه را تماشا می کرد گفت: بعضی ها روز بدنیا میان و بعضی ها شب  

رو برگرداند. چشمان سبزش از تکاپو افتادند. مستقیم در چشمانم خیره شد و ادامه داد: به نظرم تیکو در تاریکی مطلق شکل گرفت

-       با گروههای تبهکار ارتباط داشت؟

-       از شونزده، هفده سالگی

-       چقدر می شناختی اش؟

خیره  و تلخ نگاهم کرد و گفت: دلم می خواس هیچوقت نمی شناختمش

-       حالا کی اون جا زندگی می کنه؟

-       پدرو تائوما.یه پیرمرد درب و داغون. دیوونه س

-       میرم با هاش حرف بزنم

-       اون مرد نفرین شده س ... حتی نزدیکش هم نشو

نگاهی به چشمان لرزان زن انداختم و گفتم:اسم شما؟

-       لورن هیکاک

-       ممنون خانم هیکاک

-       دوشیزه هیکاک

-       بله. ممنون دوشیزه هیکاک. همین اطراف به گشتی می زنم.

-       خوبه

-       ا..راستی من یه عکس از تیکو دارم چطوره یه نگاهی بهش بندازی

عکس را گرفت. سر تکان داد و گفت:خودشه

-       دیشب کشته شد

نگاهش از عکس جدا نمی شد. اشک که در چشمانش حلقه زد رو به من کرد و گفت:نمی تونم بگم خوشحال نشدم.

-       براش گریه می کنی؟

-       شایدم برای خودمه

رو به من کرد و ادامه داد: عوضی بود اما تامی برادرش آدم حسابیه. گمونم هنوزم توی عراقه

-       زنده س؟

-       آره. اونا هفت، هشت تا بودن. اما از امروز به بعد دو نفرن

 

عضلات دستم منقبض شده  و دردناک. دیگر نمی توانم. نه، دیگر نمی توانم  بنویسم.فقط این را مینویسم که لورن ساکت شد و دیگر حرفی نزد. در را بست. تصمیم گرفتم دور و بر خانه ی تائوما  قدم بزنم. خانه کهنه و پوسیده به نظر می رسید. از محوطه چمنکاری شده گذشتم. از پله های چوبی که زیر پایم چرق چرق می کرد بالا رفتم وبه ایوانی وسیع رسیدم. از پشت پنجره نگاهی به داخل انداختم. ساکت بود اما انگارسایه ای در انتهای سالن حرکت می کرد. جلوتر رفتم. سرم را به شیشه چسباندم و سعی کردم دقیق تر نگاه کنم. سایه ای روی دیوار لغزید و رفت. چند ضربه ی کوتاه به شیشه زدم. ساختمان را دور زدم و خودم را به حیاط پشتی رساندم. در آشپزخانه قفل بود. اما از پشت شیشه ی چرب و خاک گرفته ی پنجره اش می توانستم به شکلی مبهم پیرمردی را ببینم که پشت به من روی صندلی نشسته بود.

-       پلیس این جاس..باید با شما صحبت کنم   

پیرمرد اما هیچ تکانی نخورد.  سیاهپوست بود. باریک و بلند قامت.

-       ...آقای تائوما؟...پدرو تائوما

پاسخی نداد. حرکتی نکرد.

-       می شه با شما حرف بزنم؟ مهمه

حکم بازرسی نداشتم امااز همان جا می توانستم عکس هائی را ببینم که در قاب های چوبی و روی میزی که کنار یخچال بود آرام گرفته بودند. تصویری از اعضای خانواده، عکسی از یک تفنگدار نیروی دریائی و عکس زوجی میانسال. تلفنم زنگ زد.

-       بله؟

-       چی؟ آره، می دونم. پدرو تائوما.برادرش؟

-       سروان تام تائوما؟ نه. باورم نمی شه

-       نه. مگه در عراق نیست؟  

سردی لوله ای فلزی را پشت گردنم احساس کردم و صدائی خش دار گه در گوشم نعره زد:تو کی هستی؟

-       بعدا زنگ می زنم

دست هایم را بالا بردم. وانمود می کردم که خونسردم.

-       آروم باش آقای تائوما

انعکاس محو و خاکستری پیرمرد را در شیشه ی آشپزخانه می دیدم. درست پشت سرم ایستاده بود و اسلحه ی شکاری اش پوست گردنم را قلقلک می داد. پیرمرد داد زد:چی می گی؟بلند تر حرف بزن

-        من پلیسم

-       چی؟

-       پلیسم

-       من به چیزی احتیاج ندارم. تو هم بهتره آت و آشغالاتو ببری به جای دیگه بفروشی

-       باید در مورد تیکو با شما حدف بزنم؟

-       چی؟...

-       تیکو.. تیکو تائوما ...

-       تامی این جا نیس. هیچ کس این جا نیس. تو کی هستی؟

-       پلیسم

-       منم توماس جفرسونم!

-       تیکو به قتل رسیده.

-       می دونستم. آره آره می دونستم آدم حسابی نیستی

-       باید حرف بزنیم

-       کی تو رو فرستاده؟

-       بذار کارتم رو نشونت بدم

-       فکر کردی من احمقم؟ تو رو کی فرستاده؟ با تیکو چیکار کردی؟ کشتیش . آره؟

-       نه..ببین من..

-       زانو بزن

-       چی؟

-       زانو بزن

-       هی..هی صبر کن .

با قنداق تفنگ ضربه ای محکم به کتفم زد. روی زمین نسیتم.

-        حالا فکر کردی می تونی از دست من خلاص بشی؟

لوله اسلحه را به گردنم فشار داد و گفت: می کشمت

زنی داد زد: سلام م م  . قهوه می خوری؟

با دیدن لورن فریاد زدم: برو عقب ...برو

هیکاک اما لبخند زد و با صدای بلند ادامه داد: چطوری پدرو؟ از لوسیندا چه خبر؟ پیداش نیس؟

پیرمرد با دیدن لورن سر تکان داد. صورت زبرش را خاراند و کفت: خوبه.

لورن قهوه را زیر بینی پیرمرد گرفت.  پدرو چشمانش را بست. لبخند زد و ادامه داد:لوسیندا داره پای سیب می پزه.

لورن خندید  سر در گوش پیرمرد گذاشت و گفت: این که معرکه س. اووووم م م .پای سیب و قهوه ی برزیلی. عالی می شه نه؟

پیرمرد اسلحه را زمین گذاشت . لیوان پر از قهوه را از لورن گرفت و گفت: تلخه دیگه نه؟

لورن سر تکان داد . داد زد: آره، مثل همیشه

پیرمرد قهوه را بوئید و گفت: عالیه

پدرو رو به آشپزخانه کرد و فریاد  زد: لوسیندا .. هی لوسیندا. پس این پای سیب چی شد؟

رو به لورن کرد و گفت: میای؟

لورن دست پیرمرد را گرفت و گفت: نه، اما بدم نمی یاد شیرینی های لوسیندا رو امتحان کنم.  

هر دو براه افتادند. لورن از کنارم که می گذشت با صدائی آرام کفت: بهت هشدار دادم. حالا برو. زودباش..

پیرمرد را به آشپزخانه برد. او را روی صندلی چوبی نشاند. کابینت ها را جستجو کرد. چند بیسکوئیت باقی مانده بود. آن ها را در بشقابی گذاشت وبه پیرمرد داد. نگاهش که به من افتاد اشاره کرد تا از آن جا بروم.

به خانه برگشتم اما لحظه به لحظه قضیه پیچیده تر  می شد.نیم ساعت بعد از اداره تماس گرفتند. مردی بی خانمان جسد تامی را آشغالدانی پیدا کرده. بعد ها فهمیدیم موضوع قاچاق اسلحه و مواد مخدر بوده. مواد مخدر از افغانستان و سلاح دسته دوم از عراق.شما این پرونده را محرمانه کردید. تحقیقات  من متوقف شد و مسئولیت این تصمیم با شماست

عصر همان روز در حال بررسی پرونده قتل بودم که تلفنم زنگ زد.

-       ... هادسون؟

-       چی؟

-       نه. اداره نیستم .مگه چی شده؟آره، آره. یادداشت می کنم. 435 مونهیل شرقی

گزارشی از گم شدن یک زن تحویل اداره پلیس شده بود. مشخصات زن گم شده با مشخصات جسد ناشاس تطبیق داشت. به سرعت خودم را به آن جا رساندم.خودش بود. حالا آن زن سفید پوست را شناسائی کرده بودیم و من با پدر همسرش صحبت کردم. آدم عجیبی بود.  وقتی گفت تجربه ی مرگ موقت دارد باورم نشد اما حقیقت داشت. آن مرد چیزهائی را حس می کرد که آدمهای معمولی نمی توانند احساسش کنند.  شما عوضیها حرفهای مرا باور نمی کنید.  شما وارد این ماجرا شدید و همه چیز را به هم ریختید.لعنت به شما.. لعنت به همه ی شما ..  

نگاهی کوتاه به زندگینامه ی داستانی/ بیژن کیا

0
0

 

تعریف زندگی نامه نویسی:

زندگینامه بیان  تاریخی شخصیتهاست  که بر فردگرایی استوار بوده و در بستر زمانمند تاریخ شکل می گیرد.

نمونه های تاریخی:

1-    خداینامه (به پهلوی‌خداینامک) کتابی است به زبان پهلوی در زمینة تاریخ داستانی و حماسی ملی و حوادث تاریخی شاهان ایران، که بنا بر سلیقه و میل و قضاوت طبقة نجبا و روحانیان قدیم ایران تألیف شده است

2-    سنگ‌نبشته‌های بازمانده از تمدنهای مصر، بین‌النهرین و ایران باستان، از نخستین نمونه‌های زندگینامه‌نویسی به شمار می‌آیند؛ چنان که کتیبة داریوش یکم هخامنشی در بیستون را می‌توان نمونه‌ای از زندگینامة خودنوشت دانست.

تفاوتها ی عمده ی  زندگینامه و داستان
شخصیت: شخصیت داستانی مصنوع و آفریدة ذهن نویسنده است. در واقع هیچ شخصیت داستانی‌ای نمی‌تواند داستان خود را بنویسد. در زندگینامه هر چند جزئیات زندگی فرد، زاییدة تخیلات زندگینامه‌نویس است؛ ولی فرد، وجود خارجی دارد.زندگینامه باید فرد را با همة مراتب خصلت آدمی توصیف کند، نه آنکه صرفا‌ً به ارائة یک نوع فضیلت و شرارت بسنده کند. در داستان هم باید به خصلتهای شخصیت توجه کرد، ولی دلیلی ندارد تک‌تک آنها برشمرده شود و روزگاری که شخصیت در آن زندگی می‌کند، دقیقا‌ً تصویر شود (تیپ بودن کاراکتر اصلی در داستان امکان دارد اما در زندگی نامه امکانش نسیت) در داستان، شخصیت، مخلوق نویسنده است و وجود خارجی ندارد. ولی نویسنده می‌تواند در خلق شخصیت داستانش از شخصیتی واقعی الهام بگیرد.
شروع و پایان: در داستان به آغازی زیبا و پایانی تأثیرگذار نیازمندیم اما در زندگی نامه ی داستانی به شروعی گزیده و پایانی منطقی نیازمندیم.

تاریخ و زمانمندی:زندگینامه باید تاریخ محور و زمانمند باشد؛ بدین معنی که باید دقیق و تصویرگر شخص در رابطه با روزگار خویش باشد.

منابع اصلاعات: نویسندگان، زندگینامه‌ها را با مراجعه به منابع و مراجع گوناگون و اطلاعاتی که کسب می‌کنند، می‌نویسند. گاه زندگینامه‌نویس ـ چنانچه در تألیف بسیاری از کتب زندگینامه در گذشته نیز معمول بود ـ اطلاعات خود را از طریق شنیدن و نقل قول کردن از این و آن به دست می‌آورد. اما ذکر اطلاعات همراه با اسناد از دیرباز، بر دوش نویسندگان زندگینامه‌ها بوده است. نویسندگان زندگینامه‌ها، اسامی منابع و مآخذ را در آغاز یا پایان کتاب به صورت بخشی جداگانه می‌آورند و هنگامی که در متن کتاب، ذکر حادثه‌ای پیش می‌آید که مستلزم اشاره به مأخذ آن است،. نویسنده داستان اما لزومی ندارد منبع و سندی را ذکر کند. برخی نویسندگان، داستان را در قالب نامه یا یادداشت می‌نویسند. محتوای این نامه‌ها و یادداشتها واقعی نیست و مثل سایر اجزای داستان زاییدة ذهن و خیال نویسنده است.روال بر این است که در داستان نیازی به ذکر منابع و مآخذ نیست؛ مگر آنکه داستان، بازنویسی یک واقعه تاریخی، مذهبی، علمی و ... باشد، یا آنکه قالب داستان برای شرح زندگی یک شخصیت انتخاب شده باشد که در آن صورت، ذکر منابع و مآخذ، مورد نیاز است.

ویژگی های زندگینامة داستانی:

1-    زندگینانامه ی فقط زندگینامه نیست بلکه عناصر داستانی را نیز به خدمت گرفته

2-    زندگینامه ی داستانی دارای هویت تاریخی و رفتاری زمان مند است.

3-    زندگی نامه ی داستانی، حاوی زندگینامه شخصیت اصلی  و شرح حال است.

4-    زندگی نامه ی داستانی رگه های عمده ی داستانی دارد.

5-    زندگی نامه ی  داستانی شخصیت  اصلی حقیقی دارد.

6-    زندگی نامه ی داستانی دارای حوادث  و رویداد های مستند است.

والسلام

بیژن کیا

چرا غربی ها و شرقی ها تلقی یکسانی از بانمک بودن لطیفه ندارند؟

0
0


A couple hunters are out in the woods when one of them falls to the ground. He doesn't seem to be breathing, his eyes are rolled back in his head. The other guy whips out his cell phone and calls the emergency services. He gasps to the operator: "My friend is dead! What can I do?"

 The operator, in a calm soothing voice says: "Just take it easy. I can help. First, let's make sure he's dead."

 There is a silence, then a shot is heard. The guy's voice comes back on the line. He says: "OK, now what?"

دو شکارچی  برای شکار به جنگل رفته بودند که یکی از آن‌ها زمین خورد. به نظر می‌رسید که نفس نمی‌کشد، چشم‌هایش هم سفید شده بود. شکارچی دیگر با تلفن همراه خود به اورژانس زنگ زد و بریده بریده گفت:‌ «دوستم مرده. حالا چه‌کار کنم؟»

 اپراتور اورژانس با خونسردی جواب داد: «فقط آرام باشید. من می‌توانم به شما کمک کنم. بیایید اول مطمئن شویم که دوستتان مرده است.»

 بعد از لحظه‌ای سکوت، صدای شلیک گلوله به گوش ‌رسید؛ سپس صدای فرد پشت تلفن دوباره شنیده شد: «خب، حالا چه‌ کار کنم؟»

نیکی

0
0

نيكي همه چيز را مغلوب مي كند و خودش هرگز مغلوب نمي شود

لئون تولستوي

پرواز سیمرغ ها

0
0

کوتاه از جشنواره ی فجر

پرواز سیمرغ ها برفراز برج میلاد

امسال برج میلاد یکی از نقاط ثقل جشنواره بود. البته  نشست ها  همیشه خبرسازبوده اند،اما امسال حکایت دیگری بود.و از نشست فیلمی که تهیه کننده اش به خاطر شکایت کارگردان از پرداخت دستمزد وی و عوامل، تریبون نشست خبری را با صحن دادگاه حقوقی اشتباه  گرفت  و قصد داشت مشکلات شخصی و مالی خود را حل کند؛ تا نشست دیگری که تهیه کننده بسیار محترم سینما نه ارزشی برای نظرات منتقدان قائل بود  نه اهالی رسانه را به حساب آورد. انگار آن چه که در این میان ارزش نداشت دانش سینمائی و نگاه کارشناسانه بود.

سیمرغ های جوان  و کمی هم نوجوان، شاید

جشنواره مان امسال زیادی به شعار جوان گرایی اهمیت داده است، ممکن است این جوانگرائی به حدی ادامه یابد که در آینده به هائی بهترین کارگردان نوجوان و بهترین کودک سینما دوست هم باید جایزه بدهیم.

تنها مشکلی که جشنواره امسال با خودش به همراه داشت افزایش استعمال دخانیات است که فقط و فقط  فشار و حجم کاری موجود دلیل اش بود. وگرنه هیچ کدام از دوستان ما اهل این حرف ها نبوده اند.

چه کسانی سیمرغ ها را به خانه بردند؟

بهترین فیلم:

دیپلم افتخار بهترین فیلم به «سعید سعدی» برای فیلم «روزهای زندگی» و «رضا رخشان» برای «ضد گلوله» اهدا شد.

 

بهترین کارگردانی:

سیمرغ بلورین بهترین کارگردانی سی‌امین جشنواره بین‌المللی فیلم فجر به «پرویز شیخ‌طادی» برای کارگردانی فیلم سینمایی «روزهای زندگی» اهدا شد.

بهترین فیلمنامه:

سیمرغ بلورین به خاطر فیلم «ضد گلوله» به مصطفی کیایی اهدا شد.

بهترین بازیگر زن:

دیپلم افتخار بهترین بازیگر زن نیز برای «تلفن همراه رئیس جمهور» به بهناز جعفری و سیمرغ بلورین برای «روزهای زندگی» به «هنگامه قاضیانی» اهدا شد.

بهترین بازیگر مرد:

در بخش بهترین بازیگر نقش اول مرد، سیمرغ بلورین به «فرهاد اصلانی» برای فیلم‌های «خرس» و «زندگی خصوصی» اهدا شد.

 

بهترین بازگی نقش مکمل زن:

 

در بخش بهترین بازیگر نقش مکمل زن، سیمرغ بلورین برای «یکی می‌خواد باهات حرف بزنه» به یکتا ناصر اهدا شد.

 

بهترین بازیگر نقش مکمل مرد:

سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد برای فیلم سینمایی «خوابم می‌آد» به اکبر عبدی اهدا شد.

 

بهترین موسیقی:

دیپلم افتخار برای «گشت ارشاد» به ناصر چشم آذر و سیمرغ بلورین به «حسین علیزاده» برای فیلم «ملکه» اهدا شد.

 

بهترین فیلمبرداری:

دربخش  بهترین فیلمبرداری، سیمرغ بلورین برای «روزهای زندگی» به امیر کرمی و برای «راه بهشت» دیپلم افتخار به «حسن پویا» اهدا شد.

 

بهترین تدوین:

سیمرغ بلورین بهترین تدوین نیز به «هایده صفی‌یاری» برای «نارنجی پوش» تقدیم شد.

 

بهترین صدابرداری:

سیمرغ بلورین بهترین صدابرداری به «ساسان نخعی» برای «بوسیدن رو ماه» اهدا شد.

 

بهترین صداگذاری:

سیمرغ بلورین بهترین صداگذاری به «محمدرضا دلپاک» برای فیلم «خرس» اهدا شد و فرامرز ابوالصدق در این بخش برای «روزهای زندگی» دیپلم افتخار دریافت کرد.

 

بهترین طراحی صحنه و لباس:

در بخش بهترین طراحی صحنه و لباس، سیمرغ بلورین به «عباس بلوندی» برای «ملکه» رسید.

 

بهترین چهره‌پردازی:

 

در این بخش، «عباس صالحی» برای «روزها زندگی» سیمرغ بلورین دریافت کرد.

 

بهترین جلوه‌های ویژه میدانی:

در بخش بهترین جلوه‌های ویژه میدانی، سیمرغ بلورین به «محسن روزبهانی» برای فیلم «روزهای زندگی» اهدا شد.

 

بهترین جلوه‌های ویژه بصری رایانه‌ای:

در بخش بهترین جلوه‌های ویژه بصری رایانه‌ای، سیمرغ بلورین برای «سلام بر فرشتگان» به کامران سحرخیز، امیر سحرخیز و سیدهادی اسلامی اهدا شد و حسین ایزدی برای فیلم «ملکه» دیپلم افتخار دریافت کرد.

 

بهترین فیلمنامه اقتباسی:

در بخش بهترین فیلمنامه اقتباسی، سیمرغ بلورین به «علی مصفا» برای نگارش فیلمنامه «پله آخر» اهدا شد.

 

جایژه ویژه هیئت داوران:

در بخش مسابقه سینمای ایران، جایزه ویژه هیئت داوان به «داریوش مهرجویی» برای کارگردانی فیلم سینمایی «نارنجی پوش» اهدا شد.

 

جایزه ویژه دبیر جشنواره:

سیمرغ زرین جایزه ویژه دبیر جشنواره برای توجه به سه مضمون «اخلاق، امید و آگاهی» به «رسول صدرعاملی» برای کارگردانی فیلم سینمایی «در انتظار معجزه» اهدا شد.

 

بهترین فیلم از نگاه ملی:

سیمرغ بهترین فیلم از نگاه ملی به «شور شیرین» ساخته جواد اردکانی اهدا شد که جایزه این بخش را «ابراهیم اصغری» دریافت کرد.

 

بهترین فیلم از نگاه تماشاگران بخش بین‌الملل:

سیمرغ بهترین فیلم بین‌الملل از نگاه تماشاگران به «ملکه» اهدا شد.

 

بهترین فیلم از نگاه تماشاگران بخش مسابقه سینما ایران:

سیمرغ بهترین فیلم سینمای ایران از نگاه تماشاگران به «پیمان معادی» برای فیلم «برف روی کاج‌ها» اهدا شد.

 

* مسابقه فیلم‌های اول (نگاه نو)

بهترین کارگردانی:

در بخش «نگاه نو» سیمرغ بهترین کارگردانی به «رضا عطاران» برای کارگردانی فیلم سینمایی «خوابم می‌آد» اهدا شد و «مانلی شجاعی‌فرد» برای کارگردانی فیلم «میگرن» دیپلم افتخار گرفت.

 

بهترین فیلم:

سیمرغ بلورین بهترین فیلم نیز به «محمد قهرمانی» و مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی برای فیلم «گیرنده» اهدا شد.

 

بهترین فیلمنامه:

اکبر روح، مهرداد موفق‌یامی و مهرداد غفارزاده برای نگارش فیلمنامه «گیرنده» دیپلم افتخار گرفتند.

 

بهترین بازیگر نقش اول مرد:

«سعید راد» در این بخش برای بازی در فیلم «گیرنده» دیپلم افتخار گرفت و «ناصر گیتی‌جاه» هم برای بازی در فیلم «خوابم می‌آد» لوح تقدیر گرفت.

 

بهترین بازیگر نقش اول زن:

دیپلم افتخار بهترین بازیگر نقش اول زن به «مهناز افشار» برای بازی در فیلم «برف روی کاج‌ها» اهدا شد.

 

بهترین دستاورد فنی هنری:

لوح تقدیر بهترین دستاورد فنی به «روانبخش صادقی» برای فیلم «فیلادلفی» و دیپلم افتخار به کار گروهی فیلم «تهران ۱۵۰۰» اهدا شد.

 

* مسابقه سینمای مستند (سینمای حقیقت)

بهترین فیلم مستند:

در بخش سینمای حقیقت، سیمرغ بهترین فیلم مستند به «حبیب احمدزاده» برای مستند «بهترین مجسمه دنیا» اهدا شد و فتح‌الله امیری دیپلم افتخار را برای «در جستجوی پلنگ ایرانی» گرفت.

 

بهترین کارگردانی مستند:

همچنین «مانی حقیقی» دیپلم بهترین کارگردانی را برای «مهرجویی چهل سالگی» گرفت.

 

بهترین تصویربرداری مستند:

دیپلم افتخار بهترین تصویربرداری به «محمد لطفیان» برای فیلم مستند «وقتی ابرها پایین می‌آیند» تقدیم شد.

 

بهترین تدوین مستند:

«اپیزود هملت» در مجموعه «کهریزک چهار نگاه» دیپلم افتخار بهترین تدوین مستند را دریافت کرد.

 

بهتریت تحقیق و پژوهش:

دیپلم افتخار بهترین تحقیق و پژوهش در بخش مستند به «ارد عطارپور» و «سعید ملیح» برای فیلم مستند «خلیج فارس» اهدا شد.

این جشنواره هم با تمامی افت و خیز هایش به پایان رسید اما حکایت جادوی تصاویر همچنان باقیست.

بیژن کیا


همقدم با فیلمسازان جوان

0
0

بیژن کیا توسط رئیس هیئت مدیره و مدیرعامل انجمن سینمای جوانان ایران به عنوان سرپرست دفتر شیراز انجمن منصوب شد.

به گزارش سینماپرس، روابط عمومی انجمن در خبر فوق اعلام کرده است، هاشم میرزاخانی که عصر روز سه شنبه 25 بهمن ماه جهت شرکت در مراسم اختتامیه جشنواره بین المللی فیلم فجر در شیراز حاضر شده بود، بعد از ظهر روز چهارشنبه طی بازدید از دفتر انجمن شیراز و با حضور محمود عالیشوندی مدیر کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان در جمع هنرمندان، علاقه مندان و هنرجویان انجمن به ایراد سخنرانی پرداخت.

میرزاخانی در این جمع گفت: نظر به پتانسیل بالای استان فارس که سبب شده آن را پایتخت فرهنگ و هنر کشور بنمامیم و با توجه به بالارفتن سطح امکانات و تجهیزات فنی و سطح آموزشی در دفاتر انجمن، سینمای کشور توقع بیشتری از استان فارس دارد و امید است شاهد کشف و شناخت استعدادهای درخشان در این منطقه باشیم و نوید آن می رود با هدایت سرپرستی جدید که خود از دانش آموختگان انجمن و مدرسین این دفتر است شاهد بروز استعدادها در استان و درخشش آنان در جشنواره های استانی، ملی و به ویژه جشنواره بین المللی فیلم کوتاه تهران در سال آتی باشیم.

در ادامه ، عالیشوندی مدیرکل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان نیز با ابراز امیدواری از پیشرفت جوانان فارس در زمینه فرهنگ و هنر و به ویژه هنر سینما و عکاسی گفت: توقع استان از دفتر شیراز انجمن بیش از پیش است و ما تمامی امکانات و توان خود در ادراه کل را به منظور حمایت جهت پیشرفت جوانان در اختیار همکاران انجمن قرار می دهیم. عالیشوندی با اشاره به این موضوع که معتقد است بخش عمده سینمای حرفه ای کشور از سینمای جوان برخواسته است از جوانان و هنرجویان و همچنین اساتید و مدرسین و سرپرست جدید انجمن خواست تا تمام توان خود را به کار بندند تا نام استان در سینمای کشور بدرخشد.

در پایان این نشست هاشم میرزاخانی با اهدای لوح تقدیر از زحمات علیرضا توکل سرپرست سابق انجمن سینمای جوانان شیراز تقدیر کرد.


منبع:سایت انجمن سینمای جوانان

گفت و گو با رقیب اصغر فرهادی در اسکار

0
0

این جایزه برد و باخت ندارد

میشائیل روسکام (1972) در منطقه فلاندر کشور بلژیک متولد و بزرگ شده است و همانطور که در ادامه می‌خوانید به شدت تحت تاثیر ادبیات و نقاشی این منطقه است.
 
او در بروکسل نقاشی و هنرهای تجسمی خوانده و بعد سراغ سینما رفته و در موسسه فیلم بینگر در آمستردام در رشته فیلمنامه‌نویسی فارغ‌التحصیل شده است. «کله‌شق» اولین فیلم اوست که ماجرایش درمورد استفاده از مواد غیرمجاز برای پروار کردن گاوهای یک گاوداری است و قصه مرد جوانی را تعریف می‌کند با رازی از گذشته که با دستگیر شدن یکی از همکارانش زندگی او دستخوش تغییراتی می‌شود.
 
روسکام پیش از این فیلم دو سه فیلم کوتاه ساخته که مهم‌ترین آنها «کارلو» است، این فیلم کوتاه نیز مانند «کله‌شق» در ژانر جنایی ساخته شده است. روسکام یکی از 10 کارگردانی است که نشریه ورایتی توصیه کرده فیلم‌های آنها در سال 2011 را باید تماشا کرد.
 
روسکام که این روزها برای شرکت در مراسم اسکار در لس‌آنجلس حضور دارد، در گفت‌وگوی زیر که پس از هماهنگی با تهیه‌کننده از طریق تلفن میسر شد، درمورد علاقه‌اش به ژانر جنایی و نامزدی اسکار توضیحاتی داد.
 
از اینکه با اولین فیلم بلند سینمایی خود نامزد اسکار فیلم خارجی زبان شده‌اید، چه احساسی دارید؟
احساس افتخار می‌کنم. حس بسیار خوشایندی است و واقعا خوشحال هستم. اگر جایزه را ببرم که خیلی خوب می‌شود اما واقعا بردن مهم نیست. اسکار برد و باخت ندارد. همینکه نامزد اسکار شده باشی یعنی برده‌ای. نامزدی این جایزه عالی است.
 
از میان فیلم‌های رقیب، کدام‌ها را دیده‌اید؟
متاسفانه هیچکدام از آنها را ندیده‌ام. دی‌وی‌دی همه را گرفته‌ام و منتظر فرصت هستم تا آنها را ببینم، به خانه برگردم همه را می‌بینم. شنیده‌ام که «جدایی نادر از سیمین» اصغر فرهادی معرکه است. چندتا از دوستانم فیلم را دیده‌اند می‌گویند عالی است. الان هم این فیلم محبوب همه است و احتمالا جایزه را می‌برد. به شماها تبریک می‌گویم.
 
در مجموع با سینمای ایران آشنا هستید؟
فیلم ایرانی کم دیده‌ام. سعی می‌کنم فیلم‌های ایرانی بیشتری ببینم. چند دوست فرانسوی دارم که متخصص سینمای ایران هستند. قرار است آنها سینمای ایران را به من معرفی کنند.
 
شما در دانشگاه نقاشی خوانده‌اید، تاثیرپذیری از نقاشی در فیلم شما مشخص است، خودتان اعتقاد دارید که نقاشی روی سبک فیلمسازی شما تاثیر گذاشته است؟
بله، نقاشی روی من تاثیر زیادی گذاشته است. به هر حال بخشی از زندگی من بوده. من به شدت تحت تاثیر نقاشان اهل فلاندر هستم. نقاشی از نظر کار با منظره، نور و سایه‌پردازی روی من تاثیر زیادی گذاشته است. به ویژه می‌توانم از بزرگان نقاشی نام ببرم، افرادی مثل کوربه (نقاش فرانسوی)، رامبرانت و اغلب نقاشان اهل فلاندر روی من تاثیر گذاشته‌اند.
 
در فیلم شما هم مثل آثار اغلب کارگردان‌های اروپایی نماهای بلند و دوربین متحرک جلوه بیشتری دارد، نظر خودتان در این مورد چیست؟
نمای بلند را که دوست دارم اما در این فیلم به آن نیاز داشتم. شاید در فیلمی دیگر از کات‌های بیشتر استفاده کنم. سکانس‌های این فیلم سرشار از اطلاعات هستند و پر از احساسات، برای همین نمی‌خواستم با کات‌زدن‌های زیاد در این جریان احساسات خللی وارد کنم، برای همین بیشتر از نمای بلند استفاده کردم.
 
هم فیلم‌های کوتاه شما و هم اولین فیلم بلندتان در ژانر جنایی ساخته شده‌اند، به این ژانر علاقه خاصی دارید.
درست است. این ژانر به من فرصت می‌دهد ذات بشر را بررسی کنم. به من اجازه می‌دهد ببینم وقتی شخصیت‌ها می‌خواهند مشکلی را حل کنند چه کار انجام می‌دهند. داستان‌های جنایی درمورد ذات بشر برایم جالب هستند، به‌ویژه بخش کنار آمدن شخصیت با مشکلات. «کله‌شق» درمورد آدم‌هایی است از دنیایی وارد دنیای دیگر می‌شوند و همین برایشان مشکلاتی خلق می‌کند.
 
جدای از نقاشی، تحت تاثیر چهره‌های سینمایی و ادبی خاصی هم هستید؟
در سینما اول از همه تحت تاثیر مارتین اسکورسیزی، بعد برادران کوئن، آکیرا کوروساوا، آندری تارکوفسکی و خیلی‌های دیگر هستم. در دنیای ادبیات هم تحت تاثیر نویسندگان فلاندری و لویی فردینان سلین فرانسوی هستم. از موضوعات داستان‌های این نویسندگان خیلی خوشم می‌آید. داستان‌های آنها درمورد انسان و پیچ و خم زندگی او هستند. آنها هم در نوشته‌های خود مضامین مشابه با فیلم‌های من را بررسی کرده‌اند.
 
پروژه بعدی شما چیست، استودیوهای هالیوودی به شما پیشنهاد ندادند «کله‌شق» را بازسازی کنید؟
مراسم اسکار بگذرد و دو هفته‌ای بخوابم و بعد به فیلم بعدی فکر می‌کنم. (می‌خندد) نه، قرار بازسازی نگذاشتم، چون موضوع فیلم خیلی خاص بلژیک است. اما دو پرژه در سر دارم، یکی درمورد یک دوچرخه‌سوار حرفه‌ای و دومی فیلم جنایی دیگری است که خط اصلی آن هنوز کامل نشده. شاید یکی از دو فیلم را در هالیوود بسازم.
 
در پایان، حرف خاصی با مخاطبان ایرانی فیلم خود دارید؟
امیدوارم تا آنجا که می‌توانید با داستان ارتباط برقرار کنید و از آن لذت ببرید. داستان درمورد آدم‌هایی است که باید با موقعیت خود کنار بیایند. شاید در صحنه اول متوجه نشویم شخصیت اصلی چرا اینقدر خشن است اما کم کم متوجه درون او می‌شویم. خیلی خوشحالم که فیلم را می‌بینید و امیدوارم لذت ببرید.

اخبار کوتاه انجمن سینمای جوان- دفتر شیراز

0
0

از دفتر شيراز انجمن چه خبر؟

كارگاه هاي متنوع آموزشي و جلسات نقدو بررسي فيلم در دفتر شيراز انجمن برگزار شد

به گزارش دفتر شيراز انجمن سينماي جوانان ايران، اين دفتر از اواخر سال 90 علاوه بر ادامه دوره هاي آموزشي خود اقدام به برگزاري كارگاه هاي آموزشي متنوع براي علاقه مندان حوزه فيلم كوتاه كرده است.

 در ادامه اين دفتر جلسات و برنامه هاي برگزار شده را به شرح ذيل معرفي نمود:

 «اسكويي » در انجمن سينماي جوانان ايران - دفتر شيراز

كارگاه مستندسازي با حضور «مهرداد اسكويي » در شيراز برگزار شد

در اين كارگاه آموزشي يك روزه هنرجويان و فيلم سازان ضمن آشنايي با انواع فيلم مستند پيرامون طرح ها و فيلم نامه هاي خود با وي به تبادل نظر پرداختند.

اين كارگاه در دو مرحله برگزار مي شودكه جلسه اول آن در تاريخ 19/12/90 برپا شد.

گفتني است اين دوره با مشاركت «اداره كل حفظ آثار و نشر ارزش هاي دفاع مقدس  فارس » برگزار مي شود و مرحله دوم كارگاه در نيمه دوم ارديبهشت ماه جهت علاقه مندان ادامه مي يابد.

پست مدرنيسم و ريشه هاي آن در انجمن شيراز

كارگاه پست مدرنيسم و ريشه هاي آن در انجمن سينماي جوانان ايران دفتر شيراز با حضور و كلام «سميه برازجاني » كارشناس ارشد ادبيات فارسي ، منتقد و داستان نويس در تاريخ 24 فروردين ماه برگزار شد.

 

 راه اندازي «باشگاه كتاب»

يكي ديگر از برنامه هاي متنوع دفتر شيراز در راستاي گسترش فعاليت هاي فرهنگي هنرجويان انجمن شيراز، راه اندازي  «باشگاه كتاب »بود.     داستان  ، تحليل و نقد كتاب و برگزاري جلسه رونمايي كتاب هاي تازه انتشار يافته از جمله فعاليت هاي عمده ي اين باشگاه مي باشد.

 

كارگاه از داستان تا فيلم نامه

كارگاه از داستان تا فيلم نامه با حضور و كلام «بيژن كيا» داستان نويس و منتقد شيرازي و سرپرست انجمن سينماي جوانان اين شهرستان در تاريخ 7 ارديبهشت ماه در محل انجمن سينماي جوانان شيراز برگزار شد.

در اين نشست « بيژن كيا» پيرامون چگونگي شكل گيري و مراحل تبديل داستان به فيلمنامه كوتاه بحث و گفتگو كرد.

 

جلسه نمايش و نقد فيلم كوتاه

فيلم هاي كوتاه «رودخانه جغد» و «بادكنك قرمز» در انجمن  شيراز نمايش داده شد و مورد نقد و بررسي قرار گرفت.

گفتني است اين جلسات به صورت هر دو هفته يك بار توسط هنرجويان اين دفتر برگزار مي شود كه اولين جلسه آن با نمايش فيلم هاي نامبرده در تاريخ 31/1/91 برگزار شد.

 

رنگ زندگي در شيراز

كارگاه رنگ زندگي در انجمن سينماي جوانان شيراز با حضور و كلام «مسعود عباسي » برگزار شد.

در اين كارگاه به نقش و تأثير رنگ در زندگي معاصر ايراني پرداخته شد.

گفتني است عباس كارشناس گرافيست ، مدرس و منتقد هنري در جهاد دانشگاهي شيراز است . اين كارگاه در تاريخ 11 اسفند ماه 90 در محل انجمن و با مشاركت دانشگاه علوم پزشكي شيراز برگزار شد.

melodrama/ ملودرام

0
0

ملودرام چیست؟

در نظریه فیلم، ژانر مبحثی است که برای دسته‌بندی فیلم‌ها بر اساس شباهت‌های روایتی است که فیلم بر آن‌ها بنا شده است.

ملودرام (melodrama) ملودرام سبک نمایشی است که ترکیبی از چندین عنصر متضاد و متفاوت است.

ملودرام در اصل به شعر یا نثری گفته می‌شد که با همراهی موسیقی بیان شود. فیلم های این ژانر معمولأ در باره سرنوشت انسان ها در موقعیت های استثنایی ست. بطور معمول عشق های نافرجام، خانواده های از هم پاشیده، بیماری های غیر قابل درمان یا تصادفات دل خراش بعنوان هسته احساسی چنین فیلم هایی انتخاب می شوند. یک تفاوت بارز ملودرام با درام در این است که قهرمانان ملودرام قادر به انجام کارهای خارق العاده ای هستند اما  به دلائل بیهوده و انگیزه هایی غیرمنطقی. قهرمان فیلم دست به چنین اقداماتی میزند چون او باید این گونه عمل کند و بدین ترتیب بیننده رنج می برد و مدام می پرسد: چرا قهرمان نمیتواند در کنار زنی که دوستش دارد بماند؟ مگر چه می شد اگر این دو با هم می ماندند؟در استودیو های آمریکایی، ملودرام ها به عنوان فیلم های زنان هم خطاب می شوند چون اکثر مخاطبین آنها را زنان تشکیل میدهند. فیلم های عشقی و تراژدی های خانوادگی نیز از همین ژانرند

معنای واژه

اصطلاح ملودرام (melodrama) از دو واژه یونانی «ملوس» به معنای آهنگ و آواز و «دراما» به معنای عمل نمایشی ترکیب یافته است. این سبک نمایشی آمیزه‌ای است از ریتم و هارمونی و بازی بدنی بازیگر که در آن «بازیگران می‌خندند و می‌خندانند، گریه می‌کنند و می‌گریانند، زندگی می‌کنند، می‌میرند و از مجموع این اعمال تماشاگران را دگرگون می‌سازند.» به عبارتی تماشاگر را بدون چون و چرا متأثر می‌کنند.

 ویژگی‌ها :

1-     مبالغه بازیگران،

2-     حسی بودن،

3-     کشمکش‌های عاطفی اغراق‌آمیز،

4-     نقطه اوج هیجان‌انگیز

5-     گفت‌وگو محوری

6-     تنش  و ثضاداست. این نوع نمایش ممکن است به همراهی موسیقی یا بدون آن اجرا شود.

نمونه های خوب:

طلا مس

شاید وقتی دیگر

طلسم

میلاد یگانه دخت نبی مبارک

0
0


پیامبر اکرم-ص:
هر کس پیشانی مادر خویش را ببوسد، از آتش جهنم دور می ماند . . .

میلاد یگانه دخت نبی اکرم(ص) بر  زنان و مادران ، این فرشتگان زمینی مبارک باد.

برخورد نزدیک هنرپیشه ها با مرگ

0
0
الیزابت تیلور

 

بازیگرانی که مرگ با آنها بازی کرد!

شاید گاهی پیش بیاید كه پای صحبت فردی بنشینید كه از مرگ می‌گوید اما آن را متفاوت روایت می‌كند. او از آنچه تجربه كرده می‌گوید، از این‌كه مرده و بعد زنده شده، نور دیده،‌ فرشته دیده و.... تجربه این افراد را تجربه نزدیك به مرگ عنوان می‌دهند. چیزی كه علوم مختلف به آن پرداخته‌اند و همچنان مطالعات درباره آن ادامه دارد. در این میان تجربه نزدیك به مرگ افراد مشهور و ثروتمند بسیار شنیدنی است. آنها در پول غرق هستند و در سراسر جهان شناخته شده‌اند. این افراد اغلب خوش‌ بیان و در آنچه انجام می‌دهند بسیار با استعداد هستند. با این همه، چرا چنین اشخاصی باید به همه بگویند كه یك بار مرده و دوباره به زندگی برگشته‌اند؟! اگر به خاطر پول باشد كه خب آنها به اندازه كافی پول دارند. اگر هم برای شهرت باشد كه آنها واقعا مشهورند. با بیان این موضوع و طرح این دریافت كه آنها مرده و بعد زنده شده‌اند، شهرت‌شان را به خطر می‌اندازند. تنها دلیل منطقی طرح چنین موضوعی از سوی این افراد آن است كه این اتفاق واقعا برای آنها افتاده است و آنها می‌خواهند آن را به اشتراك بگذارند. 
مننژیت من را به مرگ نزدیك كرد

 

دونالد ساترلند

بازیگر كانادایی فیلم «مش» نیز تجربه نزدیك به مرگ داشت. دونالد ساترلند زمانی این تجربه را داشت كه در سال 1979 به‌دلیل ابتلا به مننژیت در آستانه مرگ قرار گرفت.
دونالد می‌گوید:« ناگهان درد، تب و پریشانی حادی بر من غلبه كرد. من بالای بدنم شناور بودم و با حباب آبی روشن احاطه شده بودم كه ناگهان دور از تختم شروع به سر خوردن در تونلی طولانی كردم ولی بلافاصله خودم را در بدنم مشاهده كردم. پزشكان بعدها به من گفتند من برای مدتی كوتاه مرده بودم.»

آمپول اشتباه من را شناور كرد

 

جین سیمور

جین سیمور، یكی از بازیگران سبك كلاسیك است كه همه ما او را با نقشی كه در سریال «پزشك دهكده» ایفا كرد، به‌خوبی می‌شناسیم. زمانی كه این بازیگر انگلیسی 36 سال داشت، به آنفلوآنزای شدید مبتلا شد، به همین دلیل پزشك برای او آمپول پنی‌سیلین تجویز كرد و تزریق همین آمپول بود كه او را به مرگ نزدیك كرد. جین می‌گوید: «من كاملا از بدنم خارج شده بودم چون می‌توانستم بدنم را روی تخت ببینم. اطرافیان را می‌دیدم كه دور من جمع شده بودند و به یاد می‌آورم كه همگی تلاش می‌كردند من را زنده نگه‌دارند. من بالای سر آن‌ها و در گوشه‌ای از‌ اتاق نگاه‌شان می‌كردم و می‌دیدم كه آن‌ها مدام در حال تزریق داروهایی برای بازگرداندنم هستند. در یك لحظه تمام زندگی‌ام پیش چشمانم آمد. در آن حال به تنها چیزی كه فكر می‌كردم این بود كه دلم می‌خواهد زنده بمانم چون نمی‌خواهم فرد دیگری از بچه‌هایم مراقبت كند. من در این خیال شناور بودم كه «نه نمی‌خواهم بمیرم. من آمادگی ترك فرزندانم را ندارم» و این زمانی بود كه به خداوند گفتم: «خداوندا!  كمك كن من زنده بمانم.» حدود 30 ثانیه مرده بودم. هر چند باور داشتم مرده‌ام اما می‌توانم به خاطر بیاورم كه پزشكان تلاش زیادی برای بازگرداندنم می‌كردند. در همین لحظه متوجه شدم من نخواهم مرد و بلافاصله خودم را در بدنم دیدم.»

جراحی من را به نقطه‌ای روشن هدایت كرد

 

الیزابت تیلور

بازیگر بریتانیایی و برنده 2‌جایزه اسكار از تجربه‌ای می‌گوید كه حین جراحی با آن روبه‌رو شده است. الیزابت تیلور در مصاحبه‌ای كه توسط لری كینگ در شبكه سی‌ان‌ان پخش شد، درباره عبور از یك تونل به سمت نقطه‌ای روشن صحبت كرد. این بازیگر افسانه‌ای سینما توضیح داد كه چطور روی تخت جراحی حدود 5 دقیقه مرده بود. او می‌گوید: «درحالی‌كه از لحاظ كلینیكی مرده بودم با روح مایكل تاد، همسر سابقم كه علاقه زیادی به او داشتم، مواجه شدم. من می‌خواستم كنار تاد بمانم اما تاد من را ترغیب كرد  تا به زندگی برگردم.» به‌دنبال احیای تیلور، تیم 11‌نفره پزشكی از جمله پزشكان، پرستاران و... اظهارات او را از این واقعه و مرگ چند دقیقه‌ای او تایید كردند.

تیلور می‌گوید: «من كاملا احساس كردم كه مرده‌ام و در همین حال حبابی را دیدم. صحبت كردن از آن بسیار سخت است و شاید به‌نظر واقعی نیاید اما این اتفاق در اواخر دهه 50 میلادی افتاد درحالی‌كه من، مایك را 2سال قبل از آن در سانحه هوایی از دست داده بودم. حدود 5 دقیقه از دنیا رفتم. وقتی این موضوع را برای برخی از دوستانم تعریف كردم به‌نظرم رسید باور آن برای‌شان سخت است. بنابراین با خودم فكر كردم شاید بهتر باشد در این مورد سكوت كنم. مدتی طولانی در این‌باره هیچ صحبتی نكردم اما حالا آن را با افرادی كه چنین تجربه‌ای داشته‌اند به اشتراك می‌گذارم چون من دیگر از مرگ نمی‌ترسم. به‌نظر من این قدرت و عشق مایك بود كه مرا به زندگی برگرداند.»

حمله قلبی، من را از بدنم خارج كرد

 

پیتر سلرز

نابغه كمدی سینما كه نقش‌های درخشانی در فیلم‌های متعدد از جمله دكتر استرنجلاو (1964) و  پلنگ صورتی (1964) داشت، پیتر سلرز است. شهرت او به خاطر بازی‌هایی است كه كاملا در نقش آن‌ها غرق می‌شد. او آنقدر به كارش علاقه داشت كه در فاصله بین فیلم‌ها دچار افسردگی می‌شد. این هنرپیشه تجربه نزدیك به مرگش را برای شرلی مك‌لین، نویسنده كتابش توصیف كرده و او آن را در كتاب درج كرده است.  در سال 1964 در نخستین دفعه از 8 حمله قلبی پیتر، زمانی كه او قلبش ایستاد و درحالی‌كه از لحاظ بالینی مرده به حساب می‌آمد، از بدن خود خارج شده و حبابی زیبا را مشاهده كرد. او بیان می‌كند: «خودم را در حال خروج از بدنم احساس كردم به‌طوری كه در فرم فیزیكی‌ام شناور بودم و در كل احساس می‌كردم حالم خوب است اما ظاهرا بدنم این‌طور نبود.» در همین حین پزشك متوجه شد سلرز مرده است و شروع به ماساژ قلبی كرد. سلرز می‌گوید: «من به اطرافم نگاه كردم و حباب سفید زیبایی را در بالای سرم دیدم. دلم می‌خواست به سمت این حباب بروم، انگار می‌دانستم عشق واقعی در سمت دیگر این نور است. به یاد دارم با خودم فكر كردم این خود خداست.» بدن سلرز سعی در رفتن به آن سمت داشت اما سقوط كرد. پیتر می‌گوید: «دست من به سمت آن نقطه رفت و سعی كردم آن را لمس كنم.» اما در همین حال بلافاصله قلب سلرز شروع به زدن كرد و در آن لحظه صدایی به او گفت: «حالا وقتش نیست برگرد و تمامش كن. حالا وقتش نیست.» كم‌كم سلرز احساس كرد به بدنش نزدیك شده و بعد از مدت كوتاهی بیدار شد.

نویسنده كتاب او می‌گوید: «سلر ابراز داشت كه دیگر هیچ‌وقت از مرگ نمی‌ترسد و خانواده و دوستان او را نسبت به قبل معنوی‌تر می‌پنداشتند. این تجربه، دید او را نسبت به وقایع عمیق‌تر كرده و موجب تغییرات پایدار در عادت‌های ذهنی و زندگی در او شده بود.»

غرق‌شدگی در اقیانوس، مرا با خود برد

 

جیمز كرامول

رئیس زندان فیلم «جاده سبز» در سن كم و در 5 سالگی در اثر سقوط در اقیانوس، مرگ را تجربه كرده است. از آن به بعد جیمز تمام زندگی‌اش را مرموز توصیف می‌كند. بعد از این تجربه جیمز مرتب تصاویری را كه در آن حالت دیده بود در رویاهایش بازسازی می‌كند.

تصادف، كما و دیگر هیچ

 

اریك رابرتز

بازیگر آمریكایی و برادر جولیا رابرتز، بازیگر مشهوری است كه در بیش از 70 فیلم بازی كرده است. اریك به سراسر جهان سفر كرده است اما یكی از دراماتیك‌ترین لحظات اریك در كانتیكات اتفاق افتاد. او در حال رانندگی بود كه سگش حواسش را پرت كرد و تصادف كرد. او در حال كما به بیمارستان برده شد و نزدیك بود بمیرد. او اظهار داشت: «من از بدنم خارج شده و توسط حبابی احاطه شده بودم كه می‌توانم بگویم خاص‌ترین تجربه من در زندگی بود.»

فیلم اکشن (Action film)

0
0

یکی از ژانرهای فیلم است که در آن یک یا چند قهرمان اصلی با مجموعه‌ای از درگیری‌های فیزیکی، رزمی و جنگی روبرو می‌شوند. قهرمان اصلی فیلم برای پیروزی باید بر دشنان خود غلبه کند. دوران رشد فیلم‌های ژانر اکشن بیشتر در دهه ۷۰ میلادی بود.

ویژگی:

1-      کشمکش فیزیکی

2-      قهرمان پردازی

3-      فرد گرائی

4-      خشونت

5-      تعقیب و گریز

6-      پیروزی قهرمان در نبرد یا رودر روئی نهائی

 

علت جذابیت: همذات پنداری مخاطب با کاراکتر اصلی و کاتارسیس عاطفی

 

موج اول: فیلم های افسانه ای و رابین هودد ی: فیلم های اولیه ی تاریخ سینما بویژه دهه بیست و سی میلادی در فیلم های داگلاس فیربنکس

موج دوم:وسترن های اولیه: در دهه ی 40 و 50 میلادی ژانر اکشن در قالب فیلم های جنگی و کابوئی دیده می شد.

موج سوم: ژانر جاسوسی اکشن: در این سال ها آلفرد هیچکاک تنها کارگردانی بود که  تمامی عناصر اکشن را در فیلم های معمائی و جاسوسی استفاده می کرد.  مانند تعقیب و گریز در مزرعه توسط هواپیمای سم پاش در فیلم شمال از شمال غربی پس از وی کارگردانان زیادی از این شیوه بهره بردند. که مجموعه فیلم های جیمز باند را می توان از نمونه های موفق فیلم های اکشن به حساب اورد که اینفیلم ها تا دهه ی هفتاد رونق و بازار خوبی داشتند

 موج چهارم: اکش رزمی: در اوائل دهه ی هفتاد ظهور  بازیگری رزمی کار به نام بروس لی چرخشی جدید در ژانر اکشن ایجاد کرد

موج پنجم: اکشن عضلانی: دهه هشتاد میلادی بازیگرانی که اندامی ورزیده و عضلانی داشتند به صحنه ی هنر هفتم وارد شدند و موج جدید فیلم های اکشن را بوجود آوردند. کسانی چون: سیلوستر استالونه، ژان کلود وان دم  و آرنولد شوارتزینگر

موج پنجم: اکشن ترکیبی: دهه ی نود با نمایش فیلم های اکشنی همراه شد که از عناصر اکشن های مختلف بهره برده بودند. این اکشن های ترکیبی حتی لحن چند گانه ای هم داشتند یعنی علیرغم جدی بودن گاه کمدی و طنز هم جلوه می کردند.


كارگاه "راز لنزها" در شيراز برگزار شد

0
0

فارس - سايت سيمرغ - كارگاه راز لنزها باحضور دكتر علي بقائي در انجمن سينماي جوانان ايران، دفتر شيراز برگزار شد.

 

به گزارش خبرنگار سيمرغ از شيراز، علي بقائي در كارگاه آموزشي كارگاه (راز لنزها) كه به همت انجن سينماي فارس برگزار شد، اظهار داشت: زاويه چشم انسان در افق 47 درجه و در عمود 28 درجه مي باشد از اين رو لنز نرمال دوربين 47 درجه است.

 

وي ادامه داد: اما امروز به دليل اينكه قاب مورد استفاده افراد 16در9 است لنز نرمال بايد 63 درجه باشد.

 

بقائي قاب مربع را هميشه باعث ثابت نشان دادن تصوير دانست و بيان داشت: اگر افراد مايل باشند سكون و ثبات را در تصوير نشان دهند بايد از قاب مربع استفاده كنند.

 

اين فيلمساز  و عكاس افزود: اگر افراد بخواهند پويايي را در تصوبر نشان دهند بايد از قاب هاي عريض تر استفاده كنند.

 

وي خاطرنشان كرد: لنز وايد لنزي است كه زاويه ديد آنها بيشتر از 47درجه باش اما زاويه ديد در لنز تله كمتر از 47 درجه مي باشد.

 

بقائي در پايان سخنان خود تصريح كرد: لنزهاي نرمال بيشتر مورد استفاده افراد قرار مي گيرند زيرا زاويه ديد در آنها حدودا برابر با زاويه ديد چشم انسان است اما لنز شيفت بيشتر در تبليغات و معماري استفاده مي شود.

امروز با دو دشمن مواجه هستيم

0
0

حضرت آيت الله خامنه اي رهبر معظم انقلاب اسلامي، در ديدار جمعي از ايثارگران، سالهاي دفاع مقدس را به تابلويي زيبا و ظريف تشبيه و خاطرنشان كردند: راهی که با انقلاب اسلامی آغاز شد، ادامه خواهد یافت و براي اينكه زيبايي هاي روزهاي دفاع مقدس از نزديك براي مخاطب توصيف شود لازم است هزاران كتاب با معيارهاي هنري نگاشته شود تا جزئيات فداكاري رزمندگان براي مردم تشريح شود.



به گزارش «فردا» به نقل از پایگاه اطلاع رسانی مقام معظم رهبری، رهبر انقلاب اسلامي، كار رزمندگان را در سالهاي جنگ تحميلي، موفق، با ارزش، خيلي بزرگ و مبهوت كننده دانستند و افزودند: شما كه در دوران دفاع مقدس مسئوليتهاي مهم و حساسي برعهده داشتيد بدانيد پس از جهاد اصغر، نوبت به جهاد اكبر رسيده كه به مراتب دشوارتر و سخت تر است.

ايشان با تشريح و مقايسه ويژگي هاي جهاد اصغر و جهاد اكبر  تصريح كردند: در فضاي امروز كشور، اگر بر اصول و ارزشها پافشاري كرديد و تقوا را در عرصه هاي مختلف سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي رعايت كرديد، ارزش و اهميت والاتري دارد.

حضرت آيت الله خامنه اي در همين زمينه افزودند: امروز با دو دشمن، يكي استكبارِ خبيث و ديگر نفسِ درون مواجه هستيم كه اگر كسي بتواند با رعايت تقوا، گام بردارد و تصميم بگيرد، زمينه تعالي معنوي و پيشرفت مادي فراهم مي شود.

رهبر انقلاب اسلامي پرهيز از گناه را لازمه سلوك الي الله دانستند و خاطرنشان كردند: با گناه نكردن نيمي از راه پيموده مي شود، البته گناه كساني كه مسئوليت سياسي، اجرايي، مديريتي، تبليغي و مذهبي دارند، به مراتب ابعاد وسيع تري پيدا مي كند.
حضرت آيت الله خامنه اي با اشاره به اينكه حركت درست مسئولان موجب تسري آن در جامعه مي شود تصريح كردند: ما با ايستادگي و حركت درست، جامعه را هم تشويق مي كنيم و البته بايد بدانيم اين حركت ملت ايران با خستگي و بي حوصله گي برخي افراد دچار تزلزل و انحراف نمي شود.
رهبر انقلاب اسلامي در پايان سخنان خود افزودند: اين راهي كه با انقلاب اسلامي آغاز شده، ادامه پيدا خواهد كرد و شما ديديد كساني كه در جريان حركت عمومي ملت، بار مسئوليت را بر زمين نهادند فوراً جوانهاي با روحيه آن را بر داشتند و انشاء الله به منزل خواهند رساند.

کودکان را حفظ کنیم"

0
0

هر کشوری شرایط خاصی برای زندگی دارد اما تحقیقات نشان می دهد که بهترین کشور برای مادر شدن نروژ و بدترین کشور نیجر است.

سازمان غیر دولتی " کودکان را حفظ کنیم" تحقیق جهانی را انجام داده است که مطابق نتایج آن بدترین کشور برای مادر شدن کشور نیجر است،‌ این عنوان در گزارش سال گذشته به کشور افغانستان اختصاص یافته بود.

ایالات متحده در این گزارش جدید رتبه 25 را در میان 165 کشور مورد مطالعه به دست آورده است و 6 پله از رتبه سال گذشته اش صعود کرده است. این رتبه بندی ها بر اساس شاخصهایی مانند سلامت مادران،‌ تحصیلات و وضعیت اقتصادی و همچنین سلامت و تغذیه کودکان انجام گرفته است. در این تحقیق 43 کشور توسعه یافته و 122 کشور در حال توسعه مورد مطالعه قرار گرفته اند.


در جدول زیر بهترین و بدترین کشورها برای مادر شدن آورده شده است:
 

رتبه

بهترین کشور

1

نروژ

2

ایسلند

3

سوئد

4

نیوزلند

5

دانمارک

6

فنلاند

7

استرالیا

8

بلژیک

9

ایرلند

10

هلند/بریتانیا

 

 

رتبه

بدترین کشور

1

نیجر

2

افغانستان

3

یمن

4

گینه بیسائو

5

مالی

6

اریترآ

7

چاد

8

سودان

9

سودان جنوبی

10

جمهوری کنگو

our planet

0
0

Circling the Earth in my orbital spaceship I marveled at the beauty of our planet. People of the world,

 let us safeguard and enhance this beauty —

 not destroy it!"

 

Yuri Gagarin

Winter Song

0
0

 

It's a cold, cold feeling


On a real lazy wind


That blows all the way trough you


And the autumn begins

How it cuts like a sabre


How it chills to the bone


You've got cold feet and fingers


And you're thinking of home


If I put my arms around you


Take you in from the storm


From your autumn through winter


Darling I'll keep you warm

My overcoat's empty


Deep, wide and long


I got room for you darling


Till your winter, till your winter has gone

Viewing all 237 articles
Browse latest View live




Latest Images